امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) ماجرای شهادت امام حسن عسکری علیه السّلام

(1)

ماجرای شهادت امام حسن عسکری علیه السّلام

 

1- مسمومیّت و شهادت امام حسن عسکری علیه السّلام

امام حسن عسکری علیه السّلام در روز جمعه هشتم ماه ربیع الأوّل «1» سال 260 ه ق در عصر خلافت معتمد [پانزدهمین خلیفه عبّاسی] در 28 سالگی، از دنیا رفت، و در خانه خود، در کنار مرقد شریف پدرش (امام هادی علیه السّلام) در سامرّاء، به خاک سپرده شد.

علّامه طبرسی (ره) می گوید: بسیاری از اصحاب ما قائلند که آن حضرت بر اثر زهری که به او خوراندند، به شهادت رسید، و همچنین بدر و جدّش و همه امامان علیهم السّلام شهید شدند، و سند او برای این موضوع، روایتی است که از امام صادق علیه السّلام نقل شده، آنجا که قرمود:

ما منّا الّا مقتول او شهید

: «هیچ یک از ما، از دنیا نرود مگر اینکه کشته شود و یا شهید گردد»- خداوند به حقیقت این موضوع، آگاهتر است.

مؤلّف گوید: امام حسن مجتبی علیه السّلام در ساعات آخر عمر، به «جناده بن امیّه» فرمود:

ما منّا الّا مسموم او مقتول

: »هیچ یک از ما از دنیا نرود، مگر مسموم (به زهر جفا) یا کشته شده» (به شمشیر(.

عالم بزرگ، کفعمی و غیر او، گفته اند: «امام حسن عسکری علیه السّلام را، معتمد عبّاسی، مسموم نمود.«.

 

 -2  احترام فوق العاده یکی از رجال برجسته دولت بنی عبّاس از امام حسن عسکری علیه السّلام

شیخ صدوق (ره) از پدرش و ابن ولید، هر دو نقل کردند که «سعد بن عبد اللّه» گفت: جماعتی از کسانی که هنگام وفات امام حسن عسکری علیه السّلام حضور داشتند، و جنازه او را به خاک سپردند، و تعدادشان بی شمار بود، و ممکن نبود آن همه جمعیّت برای دروغ گفتن، همدست شوند، خبر دادند که: ما در ماه شعبان سال 278 هـ ق یعنی 18 سال یا بیشتر، بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السّلام، در مجلس «احمد بن عبید اللّه بن خاقان» که در آن وقت، عامل خلیفه برای اخذ مالیات، در «قم» بود، و

از سرسخت ترین دشمنان خاندان نبوّت، به حساب می آمد، حضور یاقتم، در آنجا سخن از آل أبی طالب که در شهر سامرّاء، سکونت داشتند، به میان آمد، و همجنین درباره صلاح و فساد و موقعیّت و مذهب آنها در نزد خلیفه، گفتگو شد.

احمد بن عبید اللّه (عامل خلیفه در قم) گفت: من در شهر سامرّاء، در میان علویان، هیچ کس را ندیدم و نشنیدم که در خلق و خوی، خویشتن داری، بزرگواری و کمالات وجود، در نزد خاندانش و در نزد خلیفه و همه بنی هاشم، همانند حسن بن علی (امام حسن عسکری علیه السّلام) باشد، همه او را بر بزرگان و پیران و شیوخ، مقدّم می داشتند، و همچنین سپاهیان، وزیران، نویسندگان و عوام مردم، او را بر دیگران ترجیح می دادند.

احمد (عامل خلیفه) می گوید: من روزی بالای سر پدرم [عبید اللّه بن خاقان که از رجال طراز اوّل دولت بود] ایستاده بودم، در آن روز پدرم جلوس کرده بود، و مردم نزد او رفت و آمد می نمودند، ناگاه دربانان خبر دادند که «ابن الرّضا» (امام حسن عسکری علیه السّلام) کنار در است، پدرم با صدای بلند گفت: به او اجازه ورود بدهید، ناگاه دیدم: مردی گندمگون، خوش قامت، زیباروی، نیک اندام و جوان با هیبت و شکوه خاصّی وارد مجلس شد. وقتی که نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم به استقبال او رفت، و به گونه ای از او احترام کرد، که هیچ کس از بنی هاشم و امراء و ولیعهدها را ندیده بودم که پدرم از آنها این گونه تجلیل کند، وقتی که پدرم نزدیک (امام حسن عسکری علیه السّلام) شد با او معانقه کرد، و صورت و شانه های او را بوسید، و دست او را گرفت و در جایگاه خود نشانید، و در کنار او نشست و رو به جانب آن حضرت نمود، و با او به گفتگو پرداخت، و او را با کنیه اش می خواند، و در ضمن گفتار، خود و پدر و مادرش را فدای او می نمود (و می گفت جانم بفدایت، پدر و مادرم به قربانت) و من تعجّب می کردم، از آن همه احترامی که پدرم به حضرت حسن عسکری علیه السّلام می کرد. ناگاه در این هنگام دربانان آمدند و گفتند: «موفّق باللَّه» (برادر معتمد عبّاسی «2» آمد، مطابق رسم معمول، هرگاه موفّق به دیدار پدرم می آمد، دربانان و نظامیان مخصوص او، بین مجلس و در خانه، دو صف تشکیل می دادند، تا وارد گردد و سپس بیرون رود، در آن روز پدرم پیوسته به سیمای امام حسن عسکری علیه السّلام جشم دوخته بود، و با او گفتگو می کرد، تا اینکه به غلامان مخصوص نگریست و سپس به امام حسن عسکری علیه السّلام عرض کرد: «ای ابو محمّد! خدا مرا فدای شماکند، اگر می خواهید، برخیزید»، و به غلامان دستور داد، امام حسن عسکری علیه السّلام را در پشت صف، عبور دهند تا امیر (موفّق) او را نبیند، پدرم برخاست و با امام معانقه کرد و صورتش را بوسید، و امام از آنجا رفت.

من به دربانان و غلامان گفتم: «وای برشما! این شخص چه کسی بود که پدرم این گونه با او خوشرفتاری کرد و از او تجلیل نمود؟«.

گفتند: «این مردی از علویان به نام «حسن بن علی» علیه السّلام است، و به «ابن الرّضا» معروف می باشد. بر تعجّبم افزوده شد، و آن روز تا شب همچنان درباره «ابن الرّضا» می اندیشیدم و پریشان بودم که چرا پدرم آن همه به او احترام نمود؟ شب به خانه ام رفتم، پدرم آمد، طبق عادتش نماز عشا را خواند و سپس نشست، و به رسیدگی نامه ها و اموری که می بایست به خلیفه، ابلاغ کند مشغول شد، من نزد او رفتم، و در حضورش نشستم، پدرم گفت: «ای احمد! آیا حاجتی داری؟«.

گفتم: «آری، ای پدر! اگر اجازه دهی بپرسم«.

گفت: «اجازه دادم ای پسرم، هر چه دوست داری بگو».

گفتم: «ای پدر! آن مردی که صبح با او دیدار کردی و آن همه تجلیل و احترام به او نمودی، و خود و پدر و مادرت را در ضمن گفتار، فدای او می نمودی، چه کسی بود؟«.

گفت: «پسر جان! او «ابن الرّضا» (امام حسن عسکری علیه السّلام) بود. او امام رافضیان است»، سپس ساعتی سکوت کرد، و آنگاه گفت: «ای پسر جان! اگر مقام خلافت از بنی عبّاس گرفته شود، در میان بنی هاشم، هیچ کسی برای مقام خلافت، شایسته تر از این شخص (امام حسن عسکری علیه السّلام) نیست، او از جهت فضل، عفاف، طینت، پاکی نفس، پارسائی، عبادت، خوش اخلاقی، و صلاحیت، سزاوار خلافت است. اگر پدرش (امام هادی علیه السّلام) رامی دیدی، مردی بود بزرگوار، عالیمقام، نیکوکار و باکمال.

احمد می گوید: از این گفتار پدرم، بیشتر اندیشناک و پریشان شدم، و فکر و خشمم بر پدرم زیاد شد، و بعد از این ماجرا، پیوسته در جستجوی وضع امام حسن عسکری علیه السّلام بودم، و از هر کسی، احوال او را می پرسیدم، از هر کسی از بنی هاشم و سپاهیان و نویسندگان و قاضیان و فقهاء درباره او می پرسیدم، همگی بدون استثناء، او را به بزرگی و عالی مقامی و برازندگی یاد می کردند، و او را از افراد خاندان و شخصیتها دیگر، ترجیح می دادند، و همه می گفتند: «او امام رافضیان است«.

عظمت مقام او در خاطرم جای گرفت، زیرا هر کسی از دوست و دشمن را دیدم، از او تمجید و تعریف می کرد و بر او درود می فرستاد.

یکی از حاضران که از طایفه اشعری ها بود، به احمد بن عبید اللّه گفت: «حال برادرش جعفر (کذّاب) چگونه است؟«.

احمد گفت: «جعفر کیست که از حال او پرسیده شود، یا او را در ردیف نام حسن بن علی (امام حسن عسکری علیه السّلام) ذکر کرد؟! همانا جعفر، آشکارا به فسق و فجور، مشغول است، آدم بی حیا و هوسباز و شراب خوار است، من در میان انسانها، کمتر کسی دیده ام که مانند او پرده در، بی آبرو، کودن، کم فهم، بدخوی، شراب خوار، سرکش، سبکسر و بی مقدار باشد«.

سوگند به خدا هنگام وفات حضرت حسن عسکری علیه السّلام چنان حالتی بر خلیفه و اطرافیانش رخ داد که من تعجّب کردم که گمان نمی کنم در وفات هیچ کسی چنان حالتی برای آنان رخ دهد، ماجرا از این قرار بود:

به پدرم (که از خواص خلیفه بود) اطلاع داده شد که ابن الرّضا (امام حسن عسکری علیه السّلام) بیمار و رنجور شده است، همان دم پدرم به دار الخلافه رفت و موضوع را به اطّلاع خلیفه رسانید، سپس همراه پنج تن از خواص و افراد مورد اطمینان خلیفه که یکی از آنها «نحریر» بود، با شتاب بازگشت، پدرم به آن پنج نفر دستور داد که ملازم خانه امام حسن عسکری علیه السّلام باشند، و از احوال و وضع او با خبرگردند، و چند نفر از طبیب ها را طلبید و به آنها امر کرد، تا به حضور و خدمت حسن بن علی (امام حسن عسکری علیه السّلام) رفت و آمد کنند، و هر صبح و شام او را تحت درمان قرار دهند «3» وقتی که دو روز از این حادثه گذشت، کسی نزد پدرم آمد و گفت: حضرت حسن عسکری علیه السّلام ناتوان شده است، پدرم سوار شد و صبح زود نزد او رفت و به پزشکان دستور داد که نروند، و همان دم قاضی القضاه را احضار کرد و به او گفت: «ده نفر از اصحاب مورد وثوق خود را که به دین و امانت آنها اطمینان داری انتخاب کرده و در اینجا بیاور، این دستور اجرا شد و به آن ده نفر دستور داد تا شب و روز در خانه امام حسن عسکری علیه السّلام به سر برند. به این ترتیب چند روز از آغاز ماه ربیع الأوّل سال 260  هـ ف گذشته بود که امام حسن عسکری علیه السّلام وفات نمود.

 

 -3  کنترل و سانسور شدید خانه امام حسن عسکری علیه السّلام از سوی درباریان

]به دنبال مطالب گذشته، احمد بن عبید اللّه بن خاقان، از قول پدرش (عبید اللّه چنین ادامه می دهد]: خلیفه از وفات حسن بن علی علیه السّلام آگاه شد، چند نفر رابرای تفتیش و بازرسی خانه های آن حضرت فرستاد، آنها به بازرسی پرداختند و آنچه یافتند مهر کردند و به جستجوی فرزند آن حضرت (امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداختند، و زنانی را که در تشخیص زنان باردار، مهارت داشتند مأمور کردند تا همه کنیزان را آزمایش کنند، و هر کدام حامله بود اطلاع دهند. بعضی گزارش دادند که آثار حمل در یک کنیز دیده می شود. آن کنیز را در حجره ای جا دادند، و نحریر خادم و یاران او و چند زن را بر آن کنیز گماشتند تا روشن شود که آیا او حامله است یا نه؟. آن زن تا دو سال تحت نظر بود، تا فهمیدند که او حامله نیست.(4)


(1)  و به گفته بعضی: در روز یکشنبه، و به قولی در روز چهارشنبه، و به هر حال گفته شده که آن حضرت در آغاز ماه ربیع الأوّل به شهادت رسید، و صحیحترین اقوال، همان قول مؤلّف، در بالا است (محشّی)

 (2) الموفّق باللَّه؛ ابو احمد، طلحه بن متوکّل، برادر معتمد عبّاسی )پانزدهمین خلیفه عبّاسی) و ولیعهد او بود، او همان کسی است که زبیر بن بکّار، کتاب «موفّقیّات» را به نام او نوشت، و در خطبه خود برای او، دو لقب ذکر نمود، و گفت: «خدایا! اصلاح کن امیر ناصر دین خدا، ابو احمد، طلحه، موفّف باللَّه، ولیعهد مسلمانان، و برادر امیر مؤمنان را»، لقب ناصر را آن هنگام به او دادند که او از درگیری با محمّد بن علی «امیر زنگیان»، فارغ شده بود و او را سرکوب نموده بود (مؤلّف(.

 (3) احتمالا در این رفت و آمدهای مرموز و کنترل شده، طاغوتیان، امام حسن عسکری علیه السّلام را به طور مرموزی در حال بیماری، مسموم کرده و به شهادت رسانده اند (مترجم).

(4) نگاهی بر زندگی چهارده معصوم ( علیه السلام ) - ترجمه انوار البهیه ص 490

 

منبع: یادداشت های چاپ نشدۀ شخصی

 

 

 

بازدید : 2027
بازديد امروز : 18266
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 128900205
بازديد کل : 89540086