(6)
قتل عمر
ابن عبدالبرّ مى گويد(2008): از بهترين رواياتى كه در مورد قتل عمر نقل شده است روايتى است كه از عمرو بن ميمون نقل شده است كه مى گفته است: من روزى كه عمر ضربت خورد و مُرد حاضر بودم، چون عمر مرد باهيبتى بود در صف اوّل نماز نمى ايستادم، آن روز هم در صف بعد بودم كه عمر آمد و ابولؤلؤة غلام مغيرة بن شعبة خود را به او رساند و پيش از آنكه صفها مرتّب شود به او حمله كرد و سه ضربه خنجر به او زد و شنيدم عمر گفت: اين سگ را بگيريد كه مرا كشت و مردم درهم ريختند و به سوى ابولؤلؤة دويدند كه سيزده نفر را زخمى كرد و مردى از پشت سر خود را روى او افكند و فرو گرفتش. عمر را به خانه بردند و مردم همچنان درهم ريخته بودند تا اينكه مردى گفت: اى بندگان خدا؛ نماز بگزاريد كه هم اكنون آفتاب مى دمد.
عبدالرحمن بن عوف را براى نماز مقدّم داشتند و او دو سوره كوچك قرآن (إذا جاء نصر اللَّه و الفتح و إنّا اعطيناك الكوثر) را خواند. و عمر را به خانه بردند و مردم پيش او رفتند، او گفت: اى عبداللَّه بن عبّاس؛ بيرون برو و ميان مردم ندا كن كه آيا اين كار با ميل شما صورت گرفته است؟
ابن عبّاس بيرون آمد و چنان گفت. مردم گفتند: پناه بر خدا، خدا نكند، به خدا سوگند ما نه مى دانستيم و نه مطّلع بوديم.
عمر گفت: براى من پزشكى بياوريد، پزشك آوردند، گفت: كدام آشاميدنى را بيشتر دوست مى دارى؟
گفت: نبيذ (شراب)! چون نبيذ به او آشاماندند از محلّ يك زخم بيرون آمد، مردم گفتند: خون يا خونابه است كه بيرون مى آيد.
عمر گفت: شير به من بياشامانيد، شير به او دادند كه از محلّ زخم بيرون آمد و پزشك گفت: گمان نكنم امروز را به شب برسانى هر كار مى خواهى انجام دهى انجام ده.(2009)
2008) استيعاب: 1153.
2009) نهاية الأرب: 315/4.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 1090
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 89522910
|