(2)
راهنمايى عمّار در جنگ صفّين
نصر بن مزاحم گويد: يحيى بن يعلى، از صباح مزنى، از حارث بن حصن، از زيد بن ابى رجاء، از اسماء بن حكيم فزارى نقل مى كند كه مى گفته است:
در جنگ صفّين همراه اميرالمؤمنين على عليه السلام و زير پرچم عمّار بن ياسر بوديم. به هنگام ظهر كه ما با گليم سرخى براى خود سايبان درست كرده بوديم، مردى كه صفها را پشت سر مى گذاشت و گويى آنها را مى شمرد پيش آمد و به مارسيد. پرسيد: كداميك از شما عمّار بن ياسر است؟
عمّار گفت: من عمّارم.
پرسيد: همان كه كنيه اش ابويقظان است؟
گفت: آرى.
گفت: مرا با تو سخنى است؛ آيا آشكارا بگويم يا پنهان؟
عمّار گفت: خودت هر گونه مىخواهى بگو.
گفت: آشكارا مىگويم.
عمّار گفت: بگو.
گفت: من از پيش خاندان خود در حالى كه با بينايى نسبت به حقّى كه بر آن هستيم بيرون آمدم و در گمراهى آن گروه هم هيچ شكّ و ترديدى نداشتم و مىدانم كه ايشان بر باطلند و تا ديشب هم بر همين حال بودم، ولى ديشب به خواب ديدم سروشى پيش آمد اذان گفت و گواهى داد كه خدايى جز خداوند نيست و محمّدصلى الله عليه وآله وسلم رسول خداوند است وبانگ نماز برداشت، مؤذّن آنان هم همين گونه انجام داد و صف نماز برپا شد ما نمازى يكسان گزارديم و كتابى يكسان تلاوت كرديم و دعايى يكسان خوانديم. از ديشب گرفتار شك شدم و شبى را گذراندم كه جز خداوند متعال كسى نمىداند بر من چه گذشته است. چون شب را به صبح آوردم نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفتم و آن را براى آن حضرت بازگوكردم، فرمود:
آيا عمّار بن ياسر را ديده اى؟
گفتم: نه.
فرمود: او را ملاقات كن و بنگر چه مىگويد، از گفتارش پيروى كن.
و براى اين كار پيش تو آمده ام.
عمّار به او گفت: آيا صاحب آن پرچم سياهى را كه در مقابل و براى رويارويى من ايستاده است مى شناسى؟ آن، پرچم عمروعاص است كه من همراه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سه بار با آن مقابله كرده و جنگيده ام و اين بار چهارم است و نه تنها اين بار بهتر از بارهاى گذشته نيست كه اين از همه آنها بدتر و تبهكارانه تر است. آيا خودت در جنگهاى بدر، احد و حنين(409) شركت داشته اى يا پدرت شركت داشته است كه به تو خبر داده باشد؟
گفت: نه.
عمّار گفت: مواضع ما و پرچمهاى ما همان مواضع پرچمهاى رسول خداوند در جنگهاى بدر، احد و حنين است،و مواضع پرچمهاى اين گروه همان مواضع پرچمهاى مشركان احزاب است.
آيا اين لشكر و كسانى را كه در آن هستند مى بينى؟ به خدا سوگند؛ دوست مىدارم كه همه آنان و كسانى كه با معاويه براى جنگ با ما آمده اند و از آنچه ما بر آن معتقديم از ما جدا شده اند پيكرى واحد مىبودند و من آن را سر مىبريدم وپاره پاره مى كردم. به خدا سوگند؛ خون همه آنان از ريختن خون گنجشكى حلالتر است. آيا تو ريختن خون گنجشكى را حرام مىدانى؟
گفت: نه؛ بلكه حلال است.
عمّار گفت: خون آنان هم همانگونه حلال است. آيا موضوع را براى تو روشن ساختم؟
گفت: آرى.
عمّار گفت: اينك هر كدام را دوست مى دارى انتخاب كن.
آن مرد بازگشت، عمّار بن ياسر او را بازخواند و گفت: همانا ايشان به زودى ممكن است با شمشيرهاى خود چنان برشما ضربه زنند كه باطل گرايان شما به شكّ و ترديد افتند و بگويند: اگر بر حق نمى بودند بر ما پيروز نمىشدند.
به خدا سوگند؛ آنان به اندازه خاشاكى كه چشم مگسى را آلوده سازد بر حق نيستند و به خدا سوگند؛ اگر ما را باشمشيرهاى خود چنان ضربه بزنند كه تا نخلستان هاى هجر (410) عقب برانند هر آينه مى دانيم همه ما بر حقّيم و آنان بر باطلند.(411)
409) با آنكه در متن و در «وقعة صفّين» چنين است ولى بايد به جاى حنين، احزاب صحيح باشد؛ زيرا عمروعاص در جنگ حنين ظاهراً مسلمان بوده است. او در سال فتح خيبر مسلمان شده بود.
410) هجر: همان سرزمين بحرين است كه خرماى آن به خوبى و فراوانى مشهور است. ر.ك: ترجمه «تقويم البلدان: 137».
411) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 135/3.
منبع: معاويه ج 1 ص 276
بازديد امروز : 9612
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 89531431
|