امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(7) 16 نكته مهمّ در گفتار عمّارياسر با ذوالكلاع

(7)

16 نكته مهمّ در گفتار عمّارياسر با ذوالكلاع

   مطالبى كه درباره ذوالكلاع و گفتار عمّارياسر نقل كرديم، داراى نكته‏ هاى مهمّى است كه سزاوار است مورد دقّت‏ قرار گيرد:

   1 -  ذوالكلاع پس از شنيدن پيشگويى پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم و جستجو درباره صحّت صدور روايت از آن حضرت، يقين ‏پيدا كرد كه آنچه شنيده صحيح است و فرمايش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشد.

   او چون تحت تأثير عوام فريبى‏ هاى معاويه و عمروعاص قرار گرفته بود و آنان را درست نمى‏ شناخت، گمان مى‏ كرد به وسيله وجود جناب عمّار در لشكر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام شايد بتواند معاويه و عمروعاص را از جنگ برحذر دارد و آنان رابه صلح وادارد.

   به اين جهت، از پسرعموى خود ابونوح - كه از مردانِ شجاع لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بود - تقاضا نمود تا با او به ملاقات‏ عمروعاص رفته شايد با گفتگو با وى جنگ و خونريزى تبديل به صلح و سازش شود. ولى از اين نكته غافل بود كه ‏جنگيدن معاويه و عمروعاص با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نه براى پيشبرد دين اسلام، بلكه براى نشستن بر اريكه قدرت وسلطنت است و پيراهن عثمان جز وسيله ‏اى براى فريفتن عوامان چيز ديگرى نبوده است.

   خوش‏گمان بودن به سياستمدارانِ گمراه نه‏ تنها داراى هيچ‏گونه اثر مثبتى نمى‏باشد بلكه گمراهى و نابود شدن انسان رادربردارد.

   2 -  در اين جريان عمروعاص اعتراف مى‏ كند كه خودش اين حديث را از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم شنيده است و پس از آنكه‏ اطمينان پيدا مى‏ كند كه عمّارياسر در لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام هست به جاى اين‏كه به آنان بپيوندد، ولى خواستار ملاقات با عمّار مى ‏شود تا شايد راهى پيدا نموده و جريان را به نفع خود تمام نموده و يا شك و ترديد در ذوالكلاع و اطرافيان او به ‏وجود آورد. به اين جهت راهى ديدار با جناب عمّارياسر مى‏ شود.

   هدف سياستمداران از ديدارها، گفتگوها و نشست‏ هايى كه با ديگران دارند تقويت اهداف خود مى‏ باشد نه يافتن راه حقّ ‏و خدمت نمودن به خلق.

   3 -  ذوالكلاع داراى طرفداران زيادى بوده كه اگر به لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ پيوست، در لشكر شام رخنه ‏اى ايجاد مى‏ گشت. عمروعاص چون از اين حقيقت باخبر بود، نقشه ‏اى را طرح نمود و آن را به اجراء درآورد تا بتواند از وقوع‏ جريان جلوگيرى نمايد.

   آن نقشه استفاده از ادّعاى مسأله وحدت و اتّحاد بود! تا به بهانه وجود وحدت و اتّحاد ميان دو لشكر - از نظر اعتقاد به ‏خدا، كعبه و قرآن - از جنگى كه آثار شكست در جبهه شام آشكار شده بود، راحت شود و از پيوستن ذوالكلاع واطرافيانش به جبهه ديگر كه شكست آنان را واضح مى‏ نمود جلوگيرى نمايد.

   به اين جهت، در اوّلين لحظه برخورد با سپه‏سالار لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام لب به شهادتين گشود و خود را مسلمان خواند! ولى جناب عمّار در پاسخ به او فرمود: «خاموش باش؛ تو آن را رها كرده ‏اى».

   چرا عمّار در پاسخ عمروعاص چنين فرمود؟

   ج: زيرا به اعتقاد آن صحابى بزرگ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، هر كس به امام عصرِ خويش اعتقاد نداشته باشد، شهادت به يگانگى‏ خدا و رسالت رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم را نيز رها كرده است. به اعتقاد آن مرد عظيم ‏الشأن و دلاور، شهادتين در صورتى داراى اثراست كه از شهادت ثالثه برخوردار باشد و اين واقعيّت در كلام آن بزرگ‏مرد جهان اسلام كه به عمروعاص فرمود: «خاموش ‏باش؛ تو آن را رها كرده‏ اى» به خوبى واضح و آشكار است.

   جناب عمّار كه علاوه بر ايمان و دلاورى، در سخنورى ماهر بود به عمروعاص فرمود: آيا مى‏خواهى قبل از آنكه اززمين برخيزى سخنى بگويم كه تو را به كفر منسوب سازد و خودت هم آن را بپذيرى؟!

   در اين هنگام عمروعاص كه خود را محكوم سخنان عمّار مى ‏ديد به عنوان احترام ايشان را به كنيه خطاب نمود وگفت: اى ابايقظان؛ در ميان اين لشكر بيش از همگان مورد اطاعت و پيروى هستى، تو را به خدا سوگند مى‏ دهم اسلحه ‏آنان را از كشتن بازدار... براى چه با ما جنگ مى‏ كنيد؟ مگر ما يك خدا را عبادت نمى‏ كنيم؟ مگر ما به قبله شما نمازنمى‏ خوانيم و به همان دعوت شما دعوت نمى‏ كنيم؟ مگر كتاب شما را نمى ‏خوانيم و به پيامبر شما ايمان نداريم؟!

   در اين هنگام صحابى بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم، و ياور دلاور اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام لب به سخن گشود و پرستش‏ خداوند، دين، قبله، كتاب خدا و پيامبر را از خود و ياوران خود دانست و فرمود: اين‏ها به تو و يارانت تعلّق و ارتباطى ‏ندارد. آن‏گاه دستورى را كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درباره جنگ با ناكثين (پيمان‏ شكنان جمل) و قاسطين (ستمگران صفّين) داده بودند بيان نمود و سپس فرمان پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم به پيروى از اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام را عنوان نمود.

   نكته ‏اى كه در اينجا قابل دقّت مى‏ باشد اين است كه: عمروعاص، كتاب خدا، قبله، پيامبر و پرستش خداوند را عامل‏ وحدت و اتّحاد و وسيله بازدارى از جنگ مى‏ داند؛ ولى سپهسالار توانمند لشكر عراق آن را ردّ نموده و يكى بودن قبله، كتاب، پيامبر و پرستش خداوند را نه ‏تنها ملاك وحدت و اتّحاد نمى ‏داند، بلكه مى‏گويد: قبله، كتاب و... به تو و يارانت ‏ارتباطى ندارد.

   اين حقيقتى است كه شيعه و سنّى به آن اعتقاد دارند؛ زيرا شيعيان گروهى از كسانى را (نواصب) كه از نظر كتاب، قبله، پيامبر و اعتقاد به خداوند به حسب ظاهر يكسان هستند، اصلاً مسلمان ندانسته و آن‏ها را كافر مى ‏دانند.

   بسيارى از اهل سنّت نيز گروه فراوانى از مسلمانان را كه به پيامبر، قرآن و قبله و عقيده به خداوند ايمان دارند مسلمان‏ ندانسته و آنان را رفض نموده و كافر مى‏نامند. بنابراين چگونه مى‏توان به حسب ظاهر، يكى بودن كتاب، قبله، پيامبر واعتقاد به خداوند را دليل بر وحدت و اتّحاد در عقيده دانست؟!

   4 -  اين‏ها همه درباره فردى است كه اعتقاد به خدا، پيامبر، كتاب و قبله داشته باشد؛ ولى اگر اصل اعتقاد او بر مبناى‏ مصلحت و سياست يا به تعبير ديگر به خاطر نفاق باشد - همان‏گونه كه معاويه و عمروعاص داراى آن بودند - چگونه‏ مى‏توان اين‏گونه افراد را با مردانِ خدا متّحد دانست؟!

   5 -  جالب توجّه است كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم در پيشگويى‏ هاى خود فرموده ‏اند: «گروهى از مردم در فتنه و امتحان واقع ‏شده و گرفتار آن مى ‏شوند». آن‏گاه به‏ حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دستور فرموده‏ اند وظيفه برخورد با چنين افراد، جنگ با آنان است؛ اگرچه به سوى كعبه نمازگذارند و قرآن را كتاب آسمانى بدانند!

   ابن ابى الحديد در اين باره مى‏ گويد: در حضور حضرت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام مردى برخاست و گفت: ما را از فتنه ‏آگاه كن، و آيا در آن مورد از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پرسيده ‏اى؟

   اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام فرمود:

چون خداوند سبحان اين گفتار خود را نازل فرمود:

«الم × أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لايُفْتَنُونَ»(432).

الم × آيا مردم مى‏ پندارند كه چون بگويند ايمان آورديم، رها كرده مى‏شوند و به فتنه نمى‏ افتند؟

دانستم تا هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ميان ما باشد فتنه‏ اى بر ما نازل نخواهد شد، بدين سبب به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم گفتم:اين فتنه كه خدايت از آن خبر داده است چيست؟

فرمود: اى على؛ همانا كه امّت من به زودى پس از من به فتنه مى‏ افتند و آزموده مى‏ شوند.

   اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام درباره فتنه سخن مى‏ گفته است و به همين سبب از امر به معروف و نهى از منكر ياد فرموده وگفته است: «بر شما باد تمسّك به كتاب خدا»؛ يعنى هرگاه فتنه پيش آمد و مردم درهم آميختند، بر شما باد كه به كتاب خدا تمسّك جوييد. به همين سبب هم كسى برخاست و از آن حضرت درباره فتنه پرسيد.

   اين خبر كه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده - و بسيارى از محدّثان آن را از قول اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام نقل كرده‏اند و سزاوارتوجّه است - چنين است:

   پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام فرموده ‏اند:

خداوند جهاد با اشخاصى را كه در فتنه افتاده ‏اند بر تو مقرّر فرموده؛ همان‏ گونه كه جهاد با مشركان را بر من مقرّر فرموده ‏است(433).

   اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام مى‏ فرمايد:

به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گفتم: اى رسول خدا؛ اين فتنه كه در آن جهاد بر من مقرّر شده است چيست؟

فرمود: گروهى هستند كه گواهى و شهادت مى‏دهند كه پروردگارى جز خداوند يكتا نيست و من رسول خدايم ولى مخالف با سنّت هستند.

گفتم: اى رسول خدا؛ به چه سبب بايد با آنان جنگ كنم و حال آن‏كه آنان هم همان گواهى را مى‏ دهند كه من مى‏ دهم؟

فرمود: به سبب بدعت‏هايى كه در دين پديد مى ‏آورند و با امر حكومت مخالفت مى ‏كنند.

گفتم: اى رسول خدا؛ شما به من وعده شهادت مى‏ دادى، اينك از خداوند مسألت كن كه در مورد شهادت من در پيشگاه ‏تو شتاب فرمايد.

فرمود: در آن صورت چه كسى بايد با پيمان ‏گسلان و تبهكاران و بيرون‏شدگان از دين جنگ كند؟ همانا كه من به تو وعده شهادت داده ‏ام و به زودى شهيد خواهى شد، بر سرت ضربه زده مى‏ شود و محاسنت از آن به خون خضاب خواهدشد، صبر تو در آن هنگام چگونه خواهد بود؟

گفتم: اى رسول خدا؛ آن‏كه جاى صبر نيست بلكه جاى شكر است.

فرمود: آرى؛ درست گفتى. اينك براى ستيز آماده شو كه با تو ستيز مى ‏شود.

گفتم: اى رسول خدا؛ كاش اندكى براى من روشن فرمايى.

فرمود: امّت پس از من به زودى گرفتار فتنه و آزمون مى‏شود، قرآن را تأويل و به رأى خود عمل خواهند كرد؛ باده را به ‏نام نبيذ، و رشوه را به نام هديه، و ربا را به نام بيع حلال مى ‏شمرند، و معانى قرآن را تحريف مى‏ كنند، و كلمه گمراهى‏ پيروز مى‏شود.

(آن‏گاه كه چنين شد) نخست در خانه ‏ات بنشين تا زمانى كه عهده ‏دار حكومت شوى و چون حكومت را بر عهده بگيرى ‏سينه ‏ها بر تو خواهد شوريد و كارها براى تو واژگونه مى‏شود؛ در آن هنگام تو در مورد تأويل قرآن جنگ خواهى كرد؛ همان‏گونه كه درباره تنزيل آن جنگ كردى و اين حالت دوّم آنان كمتر از حالت نخست ايشان نيست.

گفتم: اى رسول خدا؛ نسبت به اين كسانى كه پس از تو دچار فتنه مى ‏شوند، چگونه عمل كنم و در كدام منزلت منظور كنم؟ آيا به منزله فتنه يا به منزله برگشت از دين؟

فرمود: به منزلت فتنه ‏اى كه در آن سرگشته خواهند بود تا آن‏كه عدل آنان را فروگيرد.

گفتم: اى رسول خدا؛ آيا عدل از سوى ما آنان را فرو مى ‏گيرد يا غير ما؟

فرمود: از سوى ما كه به ما آغاز شد و به ما ختم مى‏ شود، و خداوند پس از شرك دل‏ها را به وسيله ما الفت خواهد بخشيد.

گفتم: سپاس خدا را بر اين نعمت‏ها كه از فضل خويش به ما ارزانى فرموده است.(434)

   دقّت در اين روايت كه علماى شيعه و اهل تسنّن آن را نقل كرده‏ اند، ديدگاه‏هاى اعتقادى بسيارى از افراد را تغيير مى‏دهد.اين روايت را دو مرتبه مطالعه كنيد و با دقّت در مطالب آن، درهاى هدايت را به روى خود بگشاييد.

   6 -  بنابر جريانى كه آورديم، عمّار خود را همراه با كسانى دانسته است كه در قتل عثمان شركت داشته ‏اند بنابر اين ‏روايت، عمّار در كشتن عثمان دست داشته است. در اين صورت، طبق رواياتى كه از رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم در مدح عمّار واستوار بودن راه و مرام او وارد شده، نمى‏ توان او را به خاطر كشتن عثمان سرزنش نموده و پيراهن عثمان را حربه قتل‏ عمّار قرار داد، بلكه نظر پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم درباره عثمان نيز از آن واضح مى‏ شود.

   7 -  هرچند معاويه از كار عمّار و از شخص او به عنوان سبك سرى برده سياه نام مى‏برد، ولى مى ‏داند شخصيّت او درميان مردم آنچنان مهمّ است كه ممكن است با سخنان خود لشكر را به حركت و مخالفت با او درآورد. اين نشان‏ دهنده ‏آنست كه رياستمداران، مخالفان خود را تا چه حد كوچك نشان داده و آنان را سبك جلوه مى‏دهند.

   اين طرح معاويه براى كوچك نشان دادن عمّار و سبك جلوه ‏دادن رفتار اوست، تا بتواند در ميان مردم شام فتنه ايجاد نموده و آنان را از راهنمايى او دور نمايد.

   8 -  عمروعاص چون نمى‏ توانست عمّار را برده سياه و كار او را سبك بشمارد، حيله‏ اى ديگر بكار برد و چون‏ ذوالكلاع از صحبت عمروعاص و عمّار قانع نشد، عمروعاص به او گفت: عمّار به زودى از آنان جدا مى‏ شود و به ما مى‏ پيوندد!

   از رفتار او چنين نتيجه مى‏ گيريم كه سياستمداران براى اثبات موقعيّت خود به هر نيرنگى دست مى‏زنند و هر دروغى ‏را به زبان جارى مى‏سازند.

   9 -  چون ذوالكلاع مانند عموم مردم كه فريب وعده‏ هاى سياستمداران را مى‏خورند بود، به راه باطل خود ادامه داد.اگر او داراى فراست و زيركى - كه هر شخص مؤمن بايد از آن برخوردار باشد - مى‏بود، بايد بنابر روايتى كه شنيده بود همراهى عمّار را انتخاب مى‏كرد، و بر فرض محال كه عمّار به لشكر ديگر مى‏ پيوست او نيز پس از پيوستن عمّار چنين كارى ‏را انجام مى‏داد. ولى به خاطر فريفته ‏شدن توسّط عمروعاص، جان خود را در راه باطل از دست داد، در حالى‏ كه‏ مى‏ توانست با چند ساعت مقاومت در برابر باطل حيات جاويدان را به دست آورد.

   بيچاره نمى‏ دانست كه عمروعاص چه‏ قدر از كشته ‏شدن او خوشحال خواهد شد. چون در همان روزى كه عمّارياسر شهيد شد ذوالكلاع نيز كشته شد و عمروعاص همواره به معاويه مى‏ گفت: به خدا سوگند؛ نمى‏دانم از كشته ‏شدن كدام‏يك‏ از اين دو خوشحال‏تر باشم.

   10 -  افرادى كه از شخصيّت اجتماعى برخوردار هستند بايد بدانند چشم مردم به آن‏ها دوخته است؛ زيرا شخصيّت‏ آنان در مردم مؤثّر است، مردم در كردار و گفتار آنان دقّت مى‏ كنند و پيرو آنانند.

   بنابراين اگر راه باطلى را انتخاب كنند نه‏ تنها خود را گمراه بلكه - در حدّ شخصيّت خود - گروهى را به بيراهه ‏مى ‏كشانند. اگر در انتخابات ميان دو باطل يا انتخاب حقّ و باطل، باطل را برگزينند، عدّه ‏اى بر اثر رأى و عقيده آنان نيز همان راه باطل را برمى‏گزينند و آنان در روز رستاخيز بايد پاسخگوى آن باشند.

   عمروعاص چون مى‏دانست ذوالكلاع داراى شخصيّت اجتماعى است و مى‏تواند بسيارى از لشكر شام را به سوى‏ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام رهسپار سازد، به اين جهت، عمروعاص به معاويه گفت: اگر ذوالكلاع پس از كشته ‏شدن عمّار زنده‏ مى‏ ماند به يقين با تمام ياران خود از ما جدا مى‏ شد و به آنان مى‏ پيوست و كار را بر ما تباه مى‏كرد.

   11 -  از پيشگويى‏ هاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نه‏ تنها ذوالكلاع باخبر بود بلكه بسيارى از لشكر شام از آن آگاه بودند، به اين‏ جهت پس از شهادت عمّار در ميان آنان اختلاف آشكار شد؛ ولى معاويه بدون فاصله دست به نيرنگ تازه ‏اى زد و شايع ‏ساخت كه عمّار را كسى كشته است كه او را به ميدان جنگ آورده است! سخنان او در مردم عوام و زودباور شام تأثيرگذارد و جلو گفتگوى آنان را گرفت.

   شكست ظاهرى حقّ در برابر باطل در طول تاريخ از دو جهت بوده است:

   الف) حيله‏ ها و مكرهايى كه سياستمداران بى‏ دين طرح نموده و اجراء مى‏ نمودند.

   ب) زودباورى مردم عوام كه هر چه را مى‏شنوند، مى‏پذيرند و تحت تأثير تبليغات دروغين قرار مى‏گيرند و در نتيجه‏ از سياستمداران خائن پشتيبانى مى‏كنند.

   12 -  حقيقت هرچند تلخ يا سخت باشد، سرانجام در ميان گروهى - گرچه اندك - راه باز مى‏كند و آنان را هدايت‏ مى‏كند و از عموم افراد، جدا مى‏سازد. در صفّين هم هرچند عموم مردم، گول فريب‏هاى معاويه و عمروعاص راخوردند ولى تعدادى در لشكريان معاويه از جمله عبداللَّه بن سويد پس از شهادت عمّار به لشكر حضرت ‏اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پيوستند.

   پيوستن آنان به لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خشم معاويه را برانگيخت و به عمروعاص پيام داد: مردم شام را بر من تباه‏ كردى، آيا بايد هر چه از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شنيده‏ اى بگويى؟!

   13 -  عمروعاص اعتراض معاويه را پاسخ گفت و همچون سياستمداران كه هر يك گناه اشتباهات خود را به گردن‏ ديگرى مى ‏اندازند، از يكديگر خشمگين شده و عمروعاص تصميم به كناره ‏گيرى نمود ولى چون سياستمداران مى‏ دانند براى پرداختن به دنيا و رسيدن به خواسته ‏ها بايد باهم بسازند به اين جهت باهم ساختند و پرچم باطل را عليه حق‏ افراشتند و آتش جنگ را عليه آن برافروختند.

   14 -  يك مطلب اساسى و مهمّ كه همگان بايد به آن توجّه داشته باشند - و بدانند داراى ارزش حياتى است و حيات‏ اعتقادى امّت به آن بستگى دارد - تكرار تاريخ است.

   همه بايد بدانيم بسيارى از جرياناتى كه واقع شده و صفحات تاريخ را پر نموده است به صورت ديگر و رنگ ‏آميزى‏ جديد تكرار مى‏شود. اگر ما با خواندن تاريخ و آشنا شدن با جريانات تاريخى و اعتقادى در مسأله حكميّت از حيله‏ گرى‏ عمروعاص و پستى ابوموسى اشعرى رنج مى‏بريم، بايد هشيار باشيم خودمان در صف آنان قرار نگيريم!

   اگر ابوموسى و عمروعاص باهم متّحد شدند كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را كنار بگذارند و عمروعاص پس از فريب‏دادن‏ ابوموسى معاويه را برگزيد، ما با كنار نهادن شعائر و عقائد شيعه، تشيّع را پايمال نسازيم تا پيروان عمروعاص و معاويه ‏جولان دهند!

   اگر بنا به وحدت و اتّحاد مى‏باشد و لازم است از برخى از عقايد و شعائر شيعه دست برداريم، آيا اهل سنّت تاكنون ازكدام‏يك از شعائر مخصوص خود دست برداشته ‏اند؟

   آيا اين‏گونه اتّحاد همچون اتّحاد ابوموسى و عمروعاص نيست؟ اگر اين‏گونه نيست، چرا فقط شيعه بايد از برخى ازعقايد خود دست بردارد؟

   آرى؛ اگر ما در زمانى‏ كه آتش در جنگ صفّين شعله ‏ور بود نبوديم تا با شركت در آن جان خود را در راه حضرت ‏اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فدا كنيم، ولى در اين زمان بايد سعى كنيم دنباله‏ رو راه ابوموسى و عمروعاص نباشيم.

   بنابراين، مردمان پاك و زيرك همواره بايد بيدار و هشيار باشند و بدانند وحدت سياسى يك چيز است و وحدت ‏اعتقادى چيز ديگر. آنان‏كه اهل تميزند اين دو را به يكديگر نياميزند و با توجّه به صحنه رستاخيز گوهر پاك اعتقادخويش را به ناپاكان نفروشند.

   گاهى كه سخن از وحدت و اتّحاد به ميان مى‏آيد، بايد مقصود از آن وحدت سياسى باشد اگر نيازى به آن باشد، و گرنه‏ دو گروه كه داراى دو گونه امام مى‏باشند چگونه مى‏توانند وحدت داشته باشند؟ مگر نه اين است كه در مقام‏هاى ديگر غير از مقام امامت، افراد دو ملّت كه داراى دو رئيس جمهور هستند، آيا ممكن است در قانون وحدت داشته باشند؟ آرى؛ اگر دشمن به هر دو كشور حمله نمود مى‏توانند با وحدت سياسى به دفاع از خود پرداخته و در جنگ با دشمن باهم متّحد شوند.

   بنابراين وقتى كه دو كشور نمى‏ توانند از نظر قانون، رفتار و كردار يكسان بوده و وحدت داشته باشند - زيرا تابع دوقانون‏ گذار مختلف ‏العقيده مى‏باشند - دو امّت كه هر كدام داراى اكثريّت در چند كشور هستند، چگونه مى‏توانند از نظرعقيده و رفتار وحدت داشته و يكسان باشند؟

   آرى؛ قرآن و كتاب خدا يكى است ولى برداشت از آن متفاوت است. قبله يكى است ولى نماز خواندن به سوى آن‏ يكسان نيست. رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم يكى است ولى همه به سخنان ايشان گوش فراندادند؛ بلكه مهمترين سفارشات او را در غدير، حديث منزلت و... درباره اهل بيت‏ عليهم السلام كنار گزاردند. بلكه دستور دادند از تدوين سخنان رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم‏ خوددارى كنند و بلكه معاويه دستور داد رواياتى دروغين درباره او و... جعل كنند و به آن حضرت نسبت دهند. بنابراين‏ چگونه مى‏ توان از نظر عقيده ادّعاى وحدت و اتّحاد نمود.

   بنابراين در مسأله وحدت و اتّحاد، بايد دقّت كنيم كه آيا در خطّ عمروعاص قرار داريم، يا هم ‏عقيده و همراه جناب‏ عمّار هستيم و در راهى كه به بهشت ختم مى‏شود قدم برمى‏داريم؟

   15 -  در جريان جنگ صفّين، بعضى از افراد سرشناس عرب مانند ذوالكلاع، برخى از افراد عابد و زاهدپيشه مانندعبداللَّه بن سويد و نيز افرادى از عموم جامعه مانند پيروان ذوالكلاع، بر اين عقيده بودند كه بر اثر پيشگوئى رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم بايد در ميان لشكرى باشند كه عمّار در ميان آنانست. زيرا به فرموده آن حضرت، وجود عمّار در هر سپاه، ملاك‏ حق بودن و مستقيم بودن آن گروه است.

   بنابراين، آنان حق بودن حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و سپاه آن حضرت را در صورتى مى‏دانستند كه عمّار همراه آنان‏ باشد و گرنه اعتقاد و معرفتى نسبت به عظمت و شخصيّت حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نداشتند.

   و اين دليل و گواه بر اين مطلب است كه معاويه با اين‏كه سال‏ها بر اريكه قدرت شام تكيه زده و بر مردمان آن سامان‏ حكومت مى‏ كرده است، هيچ‏گونه سخنى از سخنان بى‏شمار پيغمبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله وسلم درباره فضائل حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ‏و خاندان پاك وحى به ميان نياورده است و آنان هيچ‏گونه معرفت و آشنايى با خاندان پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم - كه اركان دين‏است - نداشته‏ اند.

   پس معاويه اگر از نماز، روزه و... سخن مى‏گفته براى ثبات حكومت و سلطنت خودش بوده است نه براى اعتقاد به‏ دين اسلام. به اين جهت هر جا دستورهاى دينى براى او ضرر داشته، يا از بيان آن ساكت بوده و يا آن را برعكس براى‏مردم معرّفى مى‏نموده است. به همين جهت به جاى تعريف از خاندان وحى‏ عليهم السلام در مذمّت آنان مى‏كوشيده است و اين‏ خود دليل بر اين واقعيّت است كه معاويه يك حاكم سياسى بوده است نه والى دين.

   اگر معاويه و عمروعاص معتقد به خدا و رسول او و كتاب او و قبله بودند و نمى‏ خواستند با كسانى كه داراى اين عقيده ‏اندجنگ كنند، پس چرا قبل از شروع جنگ كه حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آنان را به كتاب خدا دعوت نمودند نپذيرفتند؟

   و چرا آنان خود آغازگر جنگ شدند؟ مگر در آن زمان دو خدا، دو پيامبر، دو كتاب و دو قبله وجود داشت كه آنان جنگ‏ را آغاز نمودند و پس از آثار شكست؛ خدا، رسول خدا، كتاب خدا و قبله آن‏ها يكى شد؟!

   اگر معاويه و عمروعاص واقعاً به خدا و رسول او، قبله و كتاب او عقيده داشتند و خود را با مردم عراق و لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از اين جهت متّحد مى‏دانستند و جنگ با يكديگر را خلاف وحدت و اتّحاد مى‏پنداشتند پس چرا پس ازجنگ صفّين، ياوران معاويه بارها به كشور عراق شبيخون مى‏زدند و دست به كشتار دسته‏ جمعى مسلمانان مى‏ زدند؟!

   جريان لشكركشى ‏هاى بسر بن ارطاة را كه به دستور معاويه انجام گرفت علماء شيعه و سنّى در كتاب‏هاى خود نوشته‏ اند، آيا لشكركشى‏ هاى او و كشتار مردم بى‏ دفاع خلاف وحدت و اتّحاد نبود؟

   همچنين حمله عمروعاص - به دستور معاويه - به مصر و لشكركشى او به آن ديار و كشتن مردم مظلوم به بهانه دوستى ‏آنان با اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام و به شهادت رساندن محمّد بن ابى‏ بكر و همچنين قرار دادن پيكر بى‏ جان او را در پوست الاغ ‏و سوزاندن آن به معناى وحدت و اتّحاد بود؟

   اگر معاويه «خال المؤمنين» بود! چون برادر امّ حبيبه بود، پس محمّد بن ابى بكر نيز خال المؤمنين بود؛ چون برادرعايشه و پسر ابوبكر بود. آيا جنگيدن خال المؤمنين با خال المؤمنين! و سپس سوزاندن بدن محمّد بن ابى بكر در پوست‏ الاغ! دليل بر وحدت و اتّحاد معاويه با كسانى بود كه خدا، قبله و قرآن را قبول داشتند؟!

   16 -  نكته ‏اى كه بسيار قابل دقّت و شايان توجّه مى‏باشد اين است: در اين روايت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آشكارا فرموده ‏اند:

اين فتنه در طول تاريخ آينده همچنان گريبانگير مردم خواهد بود تا حكومت عدل الهى برپا شود و عدالت جامعه رافراگيرد.

 

   بنابراين - همان‏گونه كه گفتيم - وجود افكار انحرافى و عقايد گمراه‏ كننده مخصوص زمان معاويه و عمروعاص نيست‏ بلكه تا ظهور امام عصر ارواحنا فداه ادامه دارد؛ همان‏گونه كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم به آن تصريح نموده ‏اند.

   بنابراين بايد هشيار باشيم در مسير اين‏گونه عقايد گمراه‏ كننده قرار نگيريم تا زمانى كه حكومت عادلانه و هدايتگر امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه سراسر جهان را فراگيرد.

   در آن زمان كه حكومت عدل جهانى خاندان وحى ‏عليهم السلام سراسر جهان را تسخير نموده و فتنه‏ گرى و فتنه‏ گران را ازصفحه روزگار براندازد، الفت و دوستى دل‏هاى جهانيان را فرامى‏گيرد، وحدت و اتّحاد، حقيقت پيدا مى ‏كند و ديگرهيچ كينه و حسادت و... در آنان وجود نخواهد داشت؛ همان‏گونه كه آغاز عدالت از آن خاندان بوده است، انجام آن نيز بادستان توانمند ذخيره الهىِ خاندان وحى‏ عليهم السلام، حضرت بقيّة اللَّه الأعظم عجّل اللَّه تعالى فرجه خواهد بود.

 


432) سوره عنكبوت، آيه 1 و 2.

433) براى اطّلاع بيشتر در اين مورد به «كنز العمّال: 215/8» و «فضائل الخمسة: 349 - 363/2» مراجعه فرماييد.

434) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 323/4.

 

منبع: معاويه ج 1 ص 308

بازدید : 1556
بازديد امروز : 7010
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 128877699
بازديد کل : 89528829