امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
فصل دوّم : مناقب ويژهٔ امام حسن مجتبي عليه السلام

فصل دوّم:

 

فضائل و مناقب ويژهٔ پيشواي پاک سرشت ،

سيّد و سرور جوانان اهل بهشت

حضرت امام حسن مجتبي صلوات الله عليه

---------------------------------------------------------------------

   در اين فصل نيز تعدادى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده بيان‏ مى‏ نماييم:

 

925 / 1 )  در كتاب شريف «بحار الأنوار» مى‏ نويسد: جابر مى‏ گويد:

   پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏ فرمود:

سمّي الحسن‏ عليه السلام حسناً، لأنّ بإحسان اللَّه قامت السماوات‏ والأرضون، واشتقّ الحسين‏ عليه السلام من الإحسان، وعليّ والحسن‏ إسمان من أسماء اللَّه، والحسين تصغير الحسن.

حسن‏ عليه السلام از آن جهت حسن ناميده شده كه همانا به احسان خداوند آسمانها و زمينها پابرجاست. نام امام حسين ‏عليه السلام نيز از «احسان» جدا شده، و على وحسن دو نام از نام هاى خدا هستند و حسين مصغّر حسن است.(709)

----------------------------------------

926 / 2 )  باز در همان كتاب آمده است: مسهر، غلام زبير گويد:

   ما در مورد اين كه چه كسى از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آن حضرت‏ شبيه است گفت و گو  مى‏ كرديم، در اين هنگام عبداللَّه بن زبير وارد شد وگفت: براى شما مى‏ گويم كه چه كسى از خاندان پيامبر شباهت بيشترى به ‏آن حضرت داشت، حسن بن على ‏عليهما السلام شبيه‏ ترين فرد به پيامبر است.

   من بارها او را مى ‏ديدم كه پيامبر در حال سجده بود مى‏ آمد و بر پشت ‏مبارك آن حضرت سوار مى ‏شد، پيامبر او را پايين نمى‏ آورد تا اين كه ‏خودش پايين مى‏ آمد، و مى ‏ديدم كه پيامبر در حال ركوع به او راه مى‏ داد تا از ميان پاهايش داخل و خارج مى ‏شد.

   پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مورد امام حسن ‏عليه السلام مى‏ فرمود:

هو ريحاني من الدنيا، وإنّ إبني هذا سيّد يصلح اللَّه به بين فئتين‏ من المسلمين.

او نوگل خوشبوى من از دنياست، همانا اين فرزندم آقايى است كه خداوند به وسيله او ميان دو گروه از مسلمانان را صلح و سازش خواهد داد.

آنگاه فرمود: إنّي اُحبّه واُحبّ من يحبّه؛

من او و كسانى كه او را دوست مى‏ دارند، دوست دارم.(710)


----------------------------------------

927 / 3 )  باز در همان كتاب آمده است: امام باقر عليه السلام مى‏ فرمايد:

ما تكلّم الحسين‏ عليه السلام بين يدي الحسن‏ عليه السلام إعظاماً له.

امام حسين‏ عليه السلام به جهت احترام امام حسن‏ عليه السلام هرگز در برابر او سخن ‏نمى‏ گفت.(711)


----------------------------------------

928 / 4 )  در كتاب «مناقب» آمده است: محمّد بن اسحاق گويد:

   روزى ابوسفيان نزد امير مؤمنان على‏ عليه السلام آمد و گفت: يا ابا الحسن! من ‏به تو حاجتى دارم.

   حضرت فرمود: چه حاجتى؟

   گفت: به همراه من نزد پسر عمويت محمّد برويم، از او درخواست‏ نمايى تا ميان ما قراردادى بنويسد.

   على‏ عليه السلام فرمود:

اى ابو سفيان! پسرعمويم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با تو قرار و پيمانى بسته است‏ كه هرگز از آن باز نخواهد گشت.

   فاطمه زهرا عليها السلام پشت پرده شاهد اين گفت و گو  بود، امام حسن ‏عليه السلام نيزكه كودكى چهارده ماهه بود در برابر مادرش راه مى‏ رفت.

   ابوسفيان به حضرت زهرا عليها السلام گفت: اى دختر محمّد! به اين كودك ‏بگو: به خاطر من نزد جدّش سخنى گويد تا به وسيله آن، بر عرب و عجم‏ مهترى و آقايى كند.

   در اين هنگام امام حسن‏ عليه السلام به سوى ابوسفيان آمد، دستى بر بينى و دست ديگرى بر ريش او زد، سپس خداوند متعال زبان او را با اين سخن‏ گويا ساخت و فرمود:

يا أباسفيان! قل: لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه حتّى أكون شفيعاً.

اى اباسفيان! تو بگو: «لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» تا من شفيع تو گردم.

   وقتى اميرمؤمنان على ‏عليه السلام اين منظره را ديد فرمود:

الحمد للَّه الّذي جعل في آل محمّد من ذرّيّة محمّد المصطفى‏ صلى الله عليه وآله وسلم‏ نظير يحيى بن زكريّا «وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»(712).

حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه در آل محمّد عليهم السلام ذريّه‏ اى از محمد مصطفى‏ صلى الله عليه وآله وسلم قرار داد كه نظير يحيى بن زكريا عليه السلام است (كه خداونددر مورد او مى‏ فرمايد( «و ما فرمان (نبوّت) را در كودكى به او داديم».(713)


----------------------------------------

929 / 5 )  در «بحار الأنوار» آمده است: مردى به دروغ ادّعا كرد كه امام‏ حسن‏ عليه السلام مبلغ هزار دينار به وى بدهكار است، در حالى كه در واقع امام ‏حسن‏ عليه السلام مديون او نبود، آنان در پى اين مرافعه نزد شريح قاضى رفتند، شريح قاضى به امام حسن‏ عليه السلام عرض كرد: آيا سوگند مى ‏خورى؟

   حضرت فرمود:

اگر اين شخص مدّعى سوگند بخورد من آن مبلغ را به او پرداخت خواهم ‏كرد.

   شريح به آن مرد گفت: سوگند بخور و بگو: به حق خدايى كه جز او معبودى نيست و داناى نهان و آشكار است.

   امام حسن ‏عليه السلام فرمود:

من چنين سوگندى را نگفتم، بلكه بگو: سوگند به خدا! من از تو اين مبلغ‏ را طلبكارم و هزار دينار را  بگير.

   آن شخص سوگند خورد و دينارها را گرفت، وقتى خواست از جايش‏ برخيزد بر زمين افتاد و در جا مرد.

   حاضرين از نحوه سوگند خوردن، از امام حسن‏ عليه السلام پرسيدند (كه چرا به همان سوگند اوّلى حاضر نشدند؟)

   حضرت فرمود:

خشيت أنّه لو تكلّم بالتوحيد، يغفر له يمينه ببركة التوحيد ويحجب عنه عقوبة يمينه.

قسم اوّلى داراى اقرار توحيد و يگانگى خداوند بود، مى‏ ترسيدم اگر آن‏ سوگند را بگويد به بركت توحيد خداوند قسم دروغ او را ببخشد، و از سزاى كيفر دروغش بگذرد.(714)


----------------------------------------

930/ 6 )  در كتاب «مناقب» مى‏ نويسد: روايت شده:

روزى پيشواى دوّم، امام حسن‏ عليه السلام در ابواء(715) مشغول نماز بود، ناگاه زن‏ زيبايى وارد اتاق شد، بدين جهت امام حسن‏ عليه السلام نمازش را مختصر نمود و به وى فرمود: آيا حاجتى دارى؟ گفت: آرى.

فرمود: حاجتت چيست؟

گفت: من زنى بى‏ شوهر هستم از تو مى‏ خواهم كه مراد مرا حاصل نمايى.

امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

إليك عنّي لاتحرقيني بالنار ونفسك.

از من دور شو، مرا به همراه خودت با آتش دوزخ مسوزان.

زن بر اين امر اصرار مى‏ نمود، امام حسن‏ عليه السلام مى ‏گريست و مى‏ فرمود:واى بر تو! از من دور شو!

حضرت گريه ‏اش شدّت گرفت، وقتى آن زن اين منظره را ديد به گريه آن ‏حضرت، گريست، در اين حين امام حسين‏ عليه السلام وارد شد، آن دو را ديد كه‏ گريه مى ‏كنند، آن حضرت نيز نشست و مشغول گريه شد. پس از آن‏ يارانش يكى پس از ديگرى وارد شدند و آنها نيز گريه كردند، تا اين كه‏ صدا به گريه بلند شد.

در اين هنگام آن زن خارج شد، ياران حضرت نيز برخاسته و همگى ‏رفتند، مدّت زيادى گذشت و امام حسين ‏عليه السلام به احترام برادر بزرگوارش ازآن جريان چيزى نمى‏ پرسيد.

شبى امام حسن ‏عليه السلام خوابيده بود، ناگاه بيدار گشته و شروع به گريه نمود. امام حسين‏ عليه السلام رو به برادر كرد و گفت: براى چه گريه مى‏كنى؟

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: به جهت خوابى كه امشب ديدم.

امام حسين‏ عليه السلام فرمود: چه خوابى ديدى؟

امام حسن ‏عليه السلام فرمود: به شرطى مى ‏گويم كه تا من زنده ‏ام به كسى تعريف‏ نكنى؟!

امام حسين ‏عليه السلام فرمود: آرى، نمى‏ گويم.

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: حضرت يوسف را در خواب ديدم، من نيز همانند ديگران كه به جمال زيباى او تماشا مى‏ كردند، نگاهش مى‏ كردم، وقتى‏ زيبايى او را ديدم گريان شدم.

حضرت يوسف‏ عليه السلام از ميان مردم نگاهى به من كرد و گفت:

ما يبكيك يا أخي! بأبي أنت واُمّي؟

پدر و مادرم فداى تو باد! برادرم! چرا گريه مى‏ كنى؟

گفتم: به ياد يوسف و همسر عزيز مصر افتادم، گرفتاريهايى كه از جانب‏ او به تو رسيد، زندانى شدن تو، سوزى كه يعقوب از فراق تو كشيد، به‏ خاطر اينها گريسته و (از اين همه صبر و شكيبايى تو) شگفت زده شدم.

حضرت‏ يوسف‏ عليه السلام گفت: فهلّا تعجّبت ممّا فيه المرأة البدويّة بالأبواء.

چرا از مزاحمت آن زن بدوى كه در ابواء مزاحم تو شد درشگفت نيستى؟!(716)


----------------------------------------

931 / 7 )  در «بحار الأنوار» آمده است: انس گويد:

   روزى كنيزى، شاخه گلى براى امام حسن‏ عليه السلام هديه كرد، امام حسن‏ عليه السلام ‏به او فرمود:

أنت حرّة لوجه اللَّه. تو در راه خدا آزاد هستى.

   من به آن حضرت عرض كردم: به جهت يك شاخه گل او را آزاد نمودى؟! امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

خداوند متعال ما را چنين تربيت نموده است، آنجا كه مى ‏فرمايد:

«وَإِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»(717)؛

«هرگاه به شما تحيّت گفته شد پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد».

و نيكوتر از هديه او، آزادى او در راه خدا بود.(718)


----------------------------------------

932 / 8 )  باز در «بحار الأنوار» مى‏ نويسد: مبرّد و ابن عايشه درباره حلم وبردبارى امام حسن‏ عليه السلام نقل كرده‏ اند كه:

   روزى مردى از اهل شام، امام حسن‏ عليه السلام را در حالى كه سوار بر مركبش‏ بود، ديد. آن شخص شروع به لعن آن حضرت نمود!! ولى امام حسن‏ عليه السلام به‏ وى پاسخ نمى‏ داد.

   وقتى آن مرد ساكت شد، امام حسن ‏عليه السلام با چهره‏ اى خندان رو به او كردو به او سلام نمود و فرمود:

أيّهاالشيخ! أظنّك‏ غريباً، ولعلّك شبّهت، فلو استعتبتنا أعتبناك، ولوسألتنا أعطيناك، ولو استرشدتنا أرشدناك، ولو استحملتنا أحملناك، وإن‏ كنت‏ جائعا ًأشبعناك، وإن‏ كنت‏ عرياناً كسوناك، وإن‏ كنت‏ محتاجاً أغنيناك، وإن كنت طريداً آويناك، وإن كان لك حاجة قضيناها لك.

اى پيرمرد! به گمانم در اين شهر غريب هستى، و شايد سوء تفاهمى شده واشتباهى رخ داده، اگر از ما رضايت بخواهى رضايت مى‏ دهيم، اگر از ما درخواستى بنمايى عطايت مى‏ كنيم، اگر از ما راهنمايى بخواهى‏ راهنمايى ‏ات مى‏ نماييم، اگر از ما مركبى بخواهى، به تو مركب مى ‏دهيم، اگرگرسنه باشى غذايت مى ‏دهيم، اگر برهنه باشى براى تو لباس تهيه مى ‏كنيم، اگر نيازمندى، بى‏ نيازت خواهيم كرد، اگر رانده شده‏ اى پناهت مى‏ دهيم واگر حاجتى دارى روا مى‏ نماييم.

اگر مركب خود را به سوى ما حركت دهى و مهمان ما باشى تا موقعى كه ‏بخواهى برگردى براى تو  بهتر و سودمندتر خواهد بود، چرا كه ما داراى ‏مهمانخانه ‏اى وسيع، مقام و منزلتى رفيع و اموال فراوان هستيم.

   هنگامى كه آن مرد شامى اين سخنان مهرآميز را از آن بزرگوار شنيد گريست، و آنگاه گفت: گواهى مى‏ دهم كه خليفه خدا در زمين تو هستى، خداوند بهتر مى‏ داند كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. تا حال نزد من، تو و پدرت دشمن‏ترين خلق خدا بوديد؛ ولى هم‏ اكنون محبوب‏ترين‏ آفريده خدا هستيد.

   آن مرد اين بگفت و مركبش را به سوى خانه امام حسن‏ عليه السلام حركت داد، او تا موقعى كه در مدينه بود مهمان آن حضرت بود، و بدين وسيله معتقد به محبّت خاندان عصمت گشت.(719)


----------------------------------------

933 / 9 )   علّامه اربلى‏ رحمه الله در كتاب «كشف الغمّه» مى ‏نويسد:

   از جمله‏ كرم‏ و بخشش امام ‏حسن ‏عليه السلام اين ‏بود كه: روزى ‏شخصى خدمت‏ حضرتش شرفياب شده و عرض حاجتى نمود.

   امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

يا هذا! حقّ سؤالك يعظم لديَّ، ومعرفتي بما يجب يكبر لديّ ‏ويدي تعجز عن نيلك بما أنت أهله، والكثير في ذات اللَّه عزّوجلّ ‏قليل، وما في ملكي وفاء لشكرك، فإن قبلت الميسور، ورفعت‏عنّى مؤنة الإحتفال والإهتمام بما أتكلّفه من واجبك فعلت.

فلانى! حق درخواست تو نزد من بزرگ است و شناخت من به آنچه تو نيازمند آن هستى پيش من بزرگ است، دست من از رساندن آرزوى كه توسزاوار آنى كوتاه، در حالى كه بسيار در ذات حق تعالى اندك، و در ملك من‏ آن مقدار كه براى شكر تو وفا كند موجود نيست، اگر آنچه را براى من ميسّر است بپذيرى و از من زحمت فراهم آوردن آن را بردارى كه بدون زحمت‏ نياز  تو را برآورم، انجام مى ‏دهم؟!

   گفت: اى فرزند رسول خدا! من همان اعطاى اندك را مى‏ پذيرم، وبراى عطيّه و عنايت تو سپاسگزارم و بر آنچه منع كنى عذرت را مى ‏پذيرم.

   امام حسن‏ عليه السلام وكيل خود را خواست تا مقدار مصرفى خود را محاسبه‏ كند، او محاسبه نمود و سيصد هزار درهم شد، حضرت فرمود:

مازاد از سيصد هزار درهم را بياور.

او پنجاه هزار درهم حاضر ساخت.

فرمود: آن پانصد دينارى كه نزد تو بود چه كار كردى؟

گفت: نزد من است.

فرمود: آنها را نيز حاضر كن.

وكيل همه را حاضر نمود، امام حسن‏ عليه السلام همه درهمها و دينارها را به آن‏ مرد داد و فرمود: حمّالى بياور تا اينها را بردارد.

   آن مرد دو نفر حمّال آورد تا آن دينارها و درهم ها را بردارند، حضرت‏ رداى مبارك خود را به عنوان اُجرت به حمّالان داد.

   غلامان حضرت گفتند: سوگند به خدا! نزد ما حتى يك درهم هم باقى ‏نماند!

   امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

لكنّي أرجو أن يكون لي عند اللَّه أجرٌ عظيم.

وليكن من از پيشگاه خداى متعال اُميد دارم كه پاداش بزرگى داشته باشم.(720)


----------------------------------------

934 / 10)   شيخ رضى الدين حلّى، برادر علّامه حلّى در كتاب «العدد القويّه» مى ‏نويسد: نقل شده:

   شخصى محضر مبارك امام حسن عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: اى‏ فرزند امير مؤمنان! تو را سوگند مى‏ دهم به حق كسى كه اين نعمت (امامت‏ و ولايت) را بدون شفاعت كسى –  بلكه انعامى است از سوى او -  به تو عنايت نموده! از دشمنم انتقام بگيرى، چرا كه او دشمنى است كه به‏ مردم، حيله و ستم مى ‏نمايد، نه به پيرمرد  بزرگ احترام مى ‏كند و نه به‏ كودك شيرخوار ترحّم.

   امام حسن‏ عليه السلام تكيه كرده بود، وقتى سخن آن شخص را شنيد برخاست‏ و نشست، آنگاه به او فرمود:

من خصمك حتّى أنتصف لك منه؟

دشمن تو كيست تا از او برايت انتقام بگيرم؟

   گفت: فقر و نياز.

   امام حسن‏ عليه السلام لحظاتى سر مبارك خود را به زير انداخت، سپس سربلند كرده و به خادم خويش فرمود:

آنچه موجودى نزد توست، بياور.

او رفت و پانصد هزار درهم حاضر ساخت.

امام ‏عليه السلام فرمود:

همه اين مبلغ را به آن شخص نيازمند بده!

آنگاه رو به او كرد و فرمود: 

بحقّ هذه الأقسام الّتي أقسمت بها عليّ ‏متى أتاك خصمك جائراً إلّا ما أتيتني منه متظلّماً؛

تو را به حق همان سوگندهايى كه به من دادى، سوگند مى ‏دهم! هر موقع اين ‏دشمن به سوى تو آمد، نزد من بيا و دادخواهى كن.(721)


----------------------------------------

935 / 11 )   شيخ بزرگوار فرات بن ابراهيم كوفى در تفسير خود مى‏ نويسد:

   امام صادق ‏عليه السلام فرمود:

روزى حضرت على بن ابى ‏طالب ‏عليهما السلام به فرزندش امام حسن‏ عليه السلام فرمود: پسرم! برخيز و سخنرانى كن تا سخن تو را  بشنوم.

امام حسن ‏عليه السلام عرض كرد: پدر جان! چگونه من در محضر شما سخن‏ بگويم در صورتى كه از شما خجالت مى‏ كشم؟

امام صادق‏ عليه السلام مى ‏فرمايد: حضرت على بن ابى‏ طالب ‏عليهما السلام همه خانواده وفرزندانش را جمع كرد و خود در گوشه ‏اى پنهان شد تا سخن فرزندش را بشنود.

امام حسن‏ عليه السلام برخاست و اين سخنان زيبا را ايراد نمود:

الحمدللَّه الواحد بغير تشبيه، الدائم بغير تكوين، القائم بغير كلفة الخلق، الخالق بغير منصبة، الموصوف بغير غاية، المعروف بغير محدوديّة، العزيز لم يزل قديماً في القدم، ودعت القلوب لهيبته، وذهلت العقول لعزّته، وخضعت الرقاب لقدرته.

فليس يخطر على ‏قلب بشر مبلغ‏ جبروته، ولايبلغ ‏الناس كنه‏ جلاله،ولايفصح  الواصفون منهم لِكُنه عظمته، ولايقوم الوهم منهم على‏ التفكّر على مضاسببه، ولاتبلغه العلماء بألبابها، ولا أهل التفكّر بتدبير اُمورها، أعلم خلقه به الّذي بالحدِّ لايصفه، يدرك الأبصار ولاتدركه الأبصار وهو اللطيف الخبير.

أمّا بعد، فإنّ عليّاً باب من دخله كان مؤمناً، ومن خرج منه كان‏ كافراً، أقول قولي هذا وأستغفر اللَّه العظيم لي ولكم.

سپاس خداى يگانه ‏اى را سزاست كه چيزى بدو تشبيه نمى ‏شود، خداوند دايمى كه بدون تكوين بوده است، آفرينش را بدون زحمت برپا داشته ‏است و بدون هيچ گونه مشقّت آفريننده است، بدون غايت وصف مى‏ شود، معروف به غير محدود، عزيزى هميشگى، قديمى در قِدَم كه دلها از هيبت‏ و جلال او در ترس، و خردها از عزّت او حيران، و گردنها در برابر قدرت او فروتن است.

اندازه بزرگى جبروت او در دل احدى راه نيابد، و مردم توان رسيدن به كنه‏ و واقعيت جلال او را ندارند، و ستايشگران از توصيف كنه و واقعيّت‏ عظمت او ناتوان، و خيال آنان ياراى تفكّر در او را ندارند.

دانشمندان با خرد خويش به او نرسند، و متفكّران و انديشمندان از تدبيراُمور او آگاه نگردند. دانشمندترين خلق او كسى است كه او را با محدوديّت‏ توصيف نكند، او چشمان را درك مى‏كند و چشمها ياراى درك او را ندارند و او لطيف و آگاه است.

امّا بعد، همانا على‏ عليه السلام درى است كه هر كه از آن وارد شود مؤمن و هر كه از آن خارج گردد كافر است، من اين سخن خود را مى ‏گويم و از خداوند بزرگ براى خودم و شما آمرزش مى ‏طلبم.

در اين هنگام، حضرت علىّ بن ابى طالب عليهما السلام برخاست و ميان دو چشم‏ فرزندش را بوسيد و فرمود:

«ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(722)؛

«آنان فرزندانى هستند كه برخى از برخى ديگر (فضيلت) گرفته ‏اند وخداوند شنوا و داناست».(723)


----------------------------------------

936 / 12 )   در «بحار الأنوار» مى ‏نويسد: روايت شده:

يكى از غلامان امام حسن‏ عليه السلام مرتكب عملى شده بود كه سزاوار مجازات‏ بود، حضرت دستور داد تا او را تنبيه نمايند.

آن غلام رو به امام حسن‏ عليه السلام كرد و گفت: مولاى من! «وَالْعافينَ عَنِ ‏النَّاسِ»(724)؛ «درگذرندگان از خطاياى مردم».

امام ‏عليه السلام فرمود: از جرم تو گذشتم.

غلام گفت: مولاى من! «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»(725)؛ «و خداوند نيكوكاران را دوست دارد».

امام‏ عليه السلام فرمود: أنت حرّ لوجه اللَّه، ولك ضعف ما كنت اُعطيك؛

تو را در راه خدا آزاد كردم، و مستمرى تو را دو برابر آنچه بود، قرار دادم.(726)


----------------------------------------

937 / 13 )   ثقة الإسلام كلينى‏ رحمه الله در كتاب شريف «كافى» مى ‏نويسد: محمّد بن ‏مسلم گويد: از سرورانم امام باقر و امام صادق‏ عليهما السلام شنيدم كه فرمودند:

روزى امام حسن‏ عليه السلام در مجلس پدر بزرگوارش امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ حضور داشت، ناگاه گروهى وارد شدند و گفتند: اى ابا محمّد! با پدر بزرگوارت امير مؤمنان على‏ عليه السلام كار داريم.

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: كارتان چيست؟

گفتند: مى‏ خواهيم سئوالى از او بپرسيم.

فرمود: سئوالتان چيست؟ به من بگوييد.

گفتند: زنى با همسرش همبستر شد، سپس پيش از آن كه حرارت بدنش‏ فرو افتد برخاست و با دختر باكره‏ اى مساحقه كرد، و نطفه را در رحم او ريخت، و آن دختر باردار شد، نظر شما در اين مسأله چيست؟

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: معضلة وأبوالحسن لها، وأقول، فإن أصبت‏ فمن اللَّه ثمّ من أميرالمؤمنين ‏عليه السلام وإن أخطأت فمن نفسي، فأرجو أن لا اُخطئ إن شاء اللَّه.

مسأله مشكلى است كه امام ابوالحسن‏ عليه السلام از عهده آن برمى ‏آيد، در عين‏ حال من پاسخ آن را مى‏ دهم، اگر پاسخش را درست گفتم از جانب خدا وامير مؤمنان على ‏عليه السلام است و اگر اشتباه گفتم! از جانب خودم مى‏ باشد، البتّه ‏اُميد دارم كه به خواست خداوند اشتباه نگويم.

در اوّلين فرصت مهريّه آن دختر باكره را از آن زن مى‏ گيرند، چرا كه بچّه ‏جز با از بين رفتن پرده بكارت متولّد نخواهد شد، سپس آن زن سنگسار مى ‏شود، چرا كه او مرتكب زناى محصنه شده، بعد منتظر مى‏ شوند تا آن ‏دختر زايمان كند، وقتى زايمان كرد بچّه را به صاحب نطفه مى ‏دهند، و برآن دختر حد جارى كرده و تازيانه مى ‏زنند.

حضرت فرمود: آنها از نزد امام حسن ‏عليه السلام مرخص شده و با امير مؤمنان ‏على ‏عليه السلام ديدار كردند.

امير مؤمنان على‏ عليه السلام فرمود: شما از امام حسن‏ عليه السلام چه پرسيديد؟ و او چه ‏پاسخى به شما داد؟ آنان جريان را توضيح دادند.

حضرت على‏ عليه السلام فرمود:

لو أنّني المسؤول ما كان عندى فيها أكثر ممّا قال ابني؛

اگر از من هم اين مسأله را مى ‏پرسيديد پاسخى بيشتر از آنچه فرزندم به ‏شما گفت نداشتم.(727)


----------------------------------------

938 / 14 )   در كتاب «صراط المستقيم» مى ‏نويسد:

   شخصى از بنى اُميّه بر امام حسن‏ عليه السلام درشتى نموده و خود و پدر بزرگوارش را سب نمود، حضرت بر او نفرين كرد و جنسيّت او رادگرگون نمود و زن شد و موهاى ريشش ريخت.

   اين امر در همه جا پخش شد، (و آبروى او رفت) زنش نزد امام ‏حسن‏ عليه السلام آمد و بر اين امر گريست و (درخواست عفو نمود)، امام ‏حسن ‏عليه السلام خداى متعال را خواند، او به حالت اوّلى برگشت.(728)


----------------------------------------

939 / 15 )   باز در همان كتاب آمده است: روزى امام حسن‏ عليه السلام زير درخت‏ خرماى خشكيده‏ اى فرود آمدند، همراهِ حضرت (چنين آرزو كرد و)گفت: اگر اين درخت خرما داشت مى‏ خورديم.

   امام حسن ‏عليه السلام پروردگارش را خواند فورى درخت سبز گشته و خرما بار داد و آنها ميل كردند.(729)

 

----------------------------------------

940 / 16)   ابوسعيد خدرى گويد: امام حسن ‏عليه السلام را در دوران كودكى ديدم كه ‏پرنده ‏اى بر حضرتش سايه افكنده و ديدم كه امام ‏عليه السلام پرنده را مى ‏خواند وآن پرنده جواب مى ‏دهد.(730)

 

----------------------------------------

941 / 17 )   عماد الدين طبرى در كتاب «بشارة المصطفى» مى ‏نويسد: محمّد بن ‏سيرين گويد:

   من از عدّه ‏اى از بزرگان اهل بصره شنيدم كه مى ‏گفتند: وقتى جنگ‏ جمل پايان يافت على ‏عليه السلام  بيمار شد به همين جهت، نتوانست در نماز جمعه حاضر شود، از اين رو به فرزندش امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

پسرم! برو در مسجد و براى مردم سخنرانى كن.

   مردم در مسجد گردهم آمده و امام حسن‏ عليه السلام وارد مسجد شد، وقتى بر فراز منبر قرار گرفت خداى را حمد كرده و ستايش نمود و بر يگانگى ‏بارى تعالى گواهى داد و بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درود فرستاد، آنگاه فرمود:

أيّها الناس! إنّ اللَّه اختارنا بالنبوّة(731)، واصطفانا على خلقه، وأنزل ‏علينا كتابه ووحيه، وأيم اللَّه لاينقصنا أحد من حقّنا شيئاً إلّا ينقصه ‏اللَّه من حقّه في عاجل دنياه وآجل آخرته، ولاتكون علينا دولة إلّاكانت لنا العاقبة «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ»(732).

اى مردم! همانا خداوند ما را به رسالت (براى خويشتن) اختيار فرمود، و ما را  بر بندگان خود برگزيد، و وحى و كتاب خود را بر ما فرود آورد، سوگند به خدا! كسى حق ما را غصب نمى‏ كند جز آن كه خداوند در دنيا و در آخرت ‏حق او را ناقص خواهد كرد، و بر ما دولتى نخواهد بود مگر اين كه عاقبت ‏از آنِ ما خواهد بود كه «خبرش را پس از مدّتى خواهيد شنيد».

   آنگاه امام حسن‏ عليه السلام از منبر فرود آمد، و در جمع مردم قرار گرفت. سخنرانى حضرت به سمع مبارك پدر بزرگوارش رسيد، وقتى نزد پدر گراميش آمد، نگاهى مهرآميز بر فرزند عزيزش كرد و از محبّت نتوانست ‏اشك خود را كنترل نمايد و اشك از ديدگان مباركش  بر چهره زيبايش‏ جارى شد، سپس فرزندش را به كنار خود خواند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:

پدر و مادرم فدايت باد! و اين آيه شريفه را قرائت فرمود:

«ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(733)؛

«آنان فرزندانى هستند كه برخى از برخى ديگر (فضيلت) گرفته ‏اند وخداوند شنوا و داناست».(734)


----------------------------------------

942 / 18 )   طبرى در كتاب «دلائل الإمامه» مى ‏نويسد:

   حضرت زهرا عليها السلام به همراه دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهما السلام به ‏عيادت پدر بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد كه در بستر بيمارى افتاده بود، همان بيمارى كه منجر به رحلت آن حضرت گرديد، عرض كرد:

اى رسول خدا به اين دو فرزندم چيزى به ارث نمى ‏گذارى؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

أمّا الحسن‏ عليه السلام، فله هيبتي وسؤددي؛ وأمّا الحسين‏ عليه السلام، فله‏ جرأتي وجودي.

براى (فرزندم) حسن‏ عليه السلام هيبت و سرورى خودم را و براى (فرزندم)حسين‏ عليه السلام جرأت و بخششم را به ارث مى‏ گذارم.(735)


----------------------------------------

943 / 19 )   باز در همان كتاب آمده است: كثير بن سلمه گويد:

   دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم  بود، امام حسن‏ عليه السلام را ديدم كه (كودكى‏ بيش نبود) از سنگى، عسل سفيدى بيرون مى ‏آورد. تعجّب كرده و به ‏محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب گشته و جريان را به حضرتش رساندم.

   پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

أتُنكرون لابني هذا؟ وإنّه سيّد ابن سيّد، يصلح اللَّه به بين فئتين‏ ويطيعه أهل السماء في سمائه، وأهل الأرض في أرضه.

آيا چنين كارى را بر فرزندم منكر مى ‏شويد؟ در صورتى كه او آقا و فرزند آقاست، خداوند به وسيله او در ميان دو گروه آشتى برقرار مى ‏كند، اهل ‏آسمان، در آسمان و ساكنان زمين، در زمين از او فرمان مى ‏برند.(736)


----------------------------------------

944 / 20 )   عماد الدين طوسى در كتاب «الثاقب فى المناقب» مى ‏نويسد: اصبغ‏ بن نباته گويد:

   محضر مولايم امير مؤمنان على ‏عليه السلام شرفياب شدم، امام حسن و امام ‏حسين ‏عليهما السلام نيز حضور داشتند، متوجّه شدم كه على ‏عليه السلام با نگاهى عميق به‏ فرزندانش مى‏ نگرد.

   عرض كردم، خداوند جوانانت را بر تو مبارك گرداند، و شما را درباره ‏آنها و آنها را در مورد شما به آرزويتان برساند (چرا چنين ژرف و عميق ‏متوجّه اين دو  بزرگوار هستيد؟)

   اميرمؤمنان على‏ عليه السلام لب به سخن گشود و فرمود:

روزى من از خانه بيرون آمده و با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز خواندم، هنگام ‏بازگشت به آن حضرت عرض كردم: اى رسول خدا! بامدادان در باغم (مشغول كار) بودم، هنگام ظهر به خانه آمدم، گرسنه بودم به فاطمه‏ عليها السلام ‏گفتم: آيا غذايى دارى تا بخورم! ايشان برخاست تا غذايى تهيّه كند.

در اين حال دو فرزندت حسن و حسين‏ عليهما السلام آمدند، آنها مى‏ گفتند: جبرئيل‏ و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ما را نگه داشتند.

من گفتم: چگونه آنها شما را  نگه داشتند؟

حسن‏ عليه السلام گفت: كنت أنا في حجر رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم والحسين عليه السلام في‏حجر جبرئيل، فكنت أنا أثب من حجر رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم إلى حجر جبرئيل،والحسين‏ عليه السلام ‏يثب‏ من‏ حجر جبرئيل ‏إلى ‏حجر رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم.

من در آغوش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودم و حسين ‏عليه السلام در آغوش جبرئيل، من ‏از آغوش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آغوش جبرئيل مى‏ رفتم و حسين عليه السلام از آغوش جبرئيل، به آغوش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم (و بدين وسيله ما را سرگرم ‏كرده بودند.)

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آرى، فرزندانم راست گفته‏ اند، آنها پيوسته نزد من و جبرئيل بودند و ما آنها را سرگرم كرده  بوديم.

عرض كردم: جبرئيل چه شكلى بود؟

فرمود: در شكلى كه بر من فرود مى‏ آيد.

   عمادالدين ‏طوسى ‏مى‏ گويد: تعداد چنين‏ فضايلى در مورد آن ‏بزرگواران‏از شمارش خارج است به راستى كه خداوند متعال امير مؤمنان على‏ عليه السلام را نشانه‏ اى ميان ايمان و كفر، و ميان آن كه پاك به دنيا آمده و آنكه ناپاك زاده ‏شده، قرار داده است.

   رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در حديث زيبايى مى‏ فرمايد:

حبّك إيمان وبغضك نفاق.

(اى على!) مهر و دوستى تو ايمان و بغض و دشمنى تو نفاق است.

 

   در حديث ديگرى مى‏ فرمايد:

لايحبّك إلّا مؤمن ولايبغضك إلّا منافق.(737)

جز مؤمن تو را دوست نمى‏ دارد و جز منافق به تو دشمنى نمى ‏ورزد.(738)


----------------------------------------

945 / 21 )   باز در همان كتاب آمده است: جابر بن عبداللَّه انصارى گويد:

   سوگند به حقّ خدا و رسول او! من از امام حسن و امام حسين عليهما السلام ‏فضيلتى بيشتر و شگفت‏ انگيزتر ديدم. شگفتى كه از امام حسن عليه السلام ديدم ‏چنين است: ...(739)

   پس از آن كه ياران امام حسن‏ عليه السلام پيمان‏ شكنى كرده و آن حضرت را مجبور به مصالحه با معاويه نمودند، حضرتش به ناچار با او صلح نمود، اين رفتار بر ياران ويژه آن حضرت گران آمد، من نيز يكى از آنها  بودم ‏زبان به ملامتش گشودم(!)

   امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

جابر! ملامتم نكن! رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در گفتارش تصديق كن كه فرمود:

إنّ إبني هذا سيّد، وإنّ اللَّه تعالى يصلح به بين فئتين عظيمتين من ‏المسلمين؛(740)

به راستى كه اين فرزندم آقا و سرور است، خداوند متعال به وسيله او در ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح و آشتى برقرار مى‏ كند.

   گويا اين سخن مرا آرام  ننمود و سينه‏ ام را شفا نداد، در دلم گفتم: شايد اين واقعه ‏اى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده بعداً اتّفاق خواهد داد، و منظور آن‏ حضرت، صلح با معاويه نبوده است، چرا كه در اين صلح، مؤمنان هلاك‏ گرديده و خوار شدند.

   وقتى اين سخن از ذهنم خطور كرد و من مردّد شدم امام حسن‏ عليه السلام ‏دست مباركش را روى سينه‏ ام گذاشت و فرمود:

(در سخن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم) ترديد نموده و چنين و چنان گفتى؟!

آنگاه فرمود:

آيا ميل دارى همين اكنون پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را مشاهده كرده ‏و اين سخن را از آن حضرت بشنوى؟

   من از سخن او در شگفت شدم، ناگاه صداىِ غرّشى شنيدم كه زمين از زير پاى ما شكافت و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، علىّ مرتضى، جعفر و حمزه ‏عليهم السلام را ديدم كه بيرون آمدند.

   من از ترس و وحشت به گوشه ‏اى خزيدم، امام حسن‏ عليه السلام فرمود:

اى رسول خدا! اين جابر است كه مرا در مورد آنچه شما مى‏ دانيد، ملامت‏ مى‏ نمايد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رو به من كرد و فرمود:

يا جابر! إنّك لاتكون مؤمناً حتّى تكون لأئمّتك مسلّماً، ولاتكون ‏عليهم برأيك معترضاً، سلّم لابني الحسن ما فعل، فإنّ الحقّ فيه،إنّه دفع عن حياة المسلمين الإصطلام بما فعل، وما كان ما فعله‏ إلّا عن أمر اللَّه وأمري.

اى جابر! تو هرگز مؤمن نخواهى بود تا اين كه تسليم پيشوايانت گردى، و با رأى و نظر خود بر آنان اعتراض ننمايى، بر آنچه فرزندم حسن ‏عليه السلام انجام‏ داده تسليم شو؛ چرا كه حق در همان است. او با آن عملش زندگى مسلمانان‏ را از هم پاشيدگى نجات داده، او اين را كار جز به فرمان خداوند و من انجام ‏نداده است.

   جابر گويد: من گفتم: اى رسول خدا! پذيرفتم.

   سپس آن بزرگوار به همراه على ‏عليه السلام، حمزه و جعفر عليهما السلام به سوى آسمان‏ پرواز  نمودند.

   من مى‏ ديدم كه درهاى آسمان به روى آن بزرگواران  باز مى ‏شد و آنان ‏وارد مى ‏شدند تا اين كه به آسمان هفتم رسيدند و در همه اين موارد آقا ومولاى ما حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم پيشاپيش آن بزرگواران بود.(741)


----------------------------------------

946 / 22 )   باز در همان كتاب و همچنين در كتاب «العدد القويّه» آمده است: امام‏ باقر عليه السلام از پدران گراميش ‏عليهم السلام از حذيفه  نقل مى‏ فرمايد كه حذيفه گويد:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با گروهى از انصار و مهاجران در كوه احد بودند، ناگاه ‏امام حسن‏ عليه السلام با آرامش و وقار به سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم حركت مى‏ كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم با دقّت به آن‏حضرت و كساني كه با او بودند، نگاه مى‏ كرد.

بلال رو به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم كرد و گفت: اى رسول خدا! آيا فرد ديگرى‏ نيز  با اوست؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّ جبرئيل‏ عليه السلام يهديه وميكائيل يسدّده، وهو ولدي والطاهر من‏ نفسي، وضلع من أضلاعي، هذا سبطي وقرّة عيني بأبي هو.

همانا جبريل او راهنمايى مى‏ كند و ميكائيل از او محافظت مى‏ نمايد، او فرزند من و جان پاك من و يكى از اضلاع من است، اين حسن سبط و نورچشم من است، پدرم فداى او باد!

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برخاست ما نيز به همراه آن حضرت برخاستيم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه مى ‏فرمود: أنت تفّاحي، وأنت حبيبي‏ وبهجة قلبي؛ «تو ميوه قلب منى، تو حبيب من و شادمانى دل منى» دست ‏امام حسن ‏عليه السلام را گرفت، و به راه افتاد.

ما نيز پشت سر آن حضرت به راه افتاديم، تا آن‏كه آن بزرگوار در جايى ‏نشست و ما نيز گرداگرد وجود نازنينش حلقه زديم، ما مى‏ ديديم كه ‏رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چشم از امام حسن‏ عليه السلام  برنمى ‏داشت.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّه سيكون بعدي هادياً مهدياً، هدية من ربّ العالمين لي، ينبئ عنّي ويعرّف الناس آثاري ويحيي‏ سنّتي، ويتولّى اُموري في فعله، وينظر اللَّه تعالى إليه ويرحمه،رحم اللَّه من عرف له ذلك وبرّني فيه، وأكرمني فيه.

به راستى كه او (حسن‏ عليه السلام) به زودى پس از من، راهنماى مسلمانان وهدايتگر آنان خواهد بود، او هديه‏ اى از جانب پروردگار جهانيان براى من‏ است، او از من خبر مى‏ دهد و آثار مرا به مردم معرفى مى‏ كند و سنّت وروش مرا زنده مى ‏گرداند، و با رفتارش اُمور مرا به عهده گرفته و سرپرستى‏ مى ‏نمايد، خداوند نيز به وى با نظر رحمت و مهر مى‏ نگرد.

خداى رحمت كند كسى را كه اين مقام و منزلت را براى او بشناسد و با احترام او، به من نيكويى نموده و مرا گرامى بدارد.

هنوز سخن زيباى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم به پايان نرسيده بود كه ناگاه عربى درحالى كه عصاى خودش را بر زمين مى‏ كشيد به سوى ما آمد. وقتى چشم ‏مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او افتاد فرمود:

مردى كه به سوى شما مى‏ آيد چنان با شما سخن خواهد گفت كه پوست بدن شما خواهد لرزيد، او پرسشهايى راجع به امورى از شما خواهد كرد، در عين حال در سخن‏ گفتن خشونت و درشتى دارد.

اعرابى آمد، بدون اين‏كه سلام ‏كند گفت: كدام يك از شما محمّد هستيد؟

ما گفتيم: چه مى ‏خواهى؟

در اين حال رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آرام باشيد!

(او پيامبر را شناخت) گفت: اى محمّد! من پيش از آن كه تو را ببينم كينه ‏تو را در دل داشتم، اكنون كه ديدم كينه ‏ام به تو زيادتر شد.

در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لبخندى نمود، ولى ما به خاطر جسارت‏ آن عرب خشمناك شده و در مورد او تصميم خطرناكى گرفتيم. در اين‏ حال پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم به سوى ما اشاره كرد و فرمود: دست نگه داريد!

اعرابى گفت: اى محمّد! تو گمان مى‏ كنى كه پيامبرى در حالى كه به ‏پيامبران دروغ مى ‏بندى و تو هيچ دليل و برهان آنها را ندارى؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى اعرابى! تو از كجا مى‏ دانى؟

گفت: اگر برهان دارى بگو!

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آيا دوست دارى كه بگويم چگونه از خانه‏ ات‏ بيرون‏ آمدى؟ چگونه در مجلس‏ قومت تصميم‏ گرفتى؟ و اگر دوست دارى‏ يكى از اعضاى ‏من، اين خبر را بازگو نمايد تا دليل‏ محكمى براى تو  باشد؟

اعرابى گفت: مگر عضو انسان هم سخن مى‏ گويد؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آرى.

آنگاه به امام حسن‏ عليه السلام فرمود: برخيز و با او سخن بگو.

اعرابى امام حسن‏ عليه السلام را به خاطر سنّ كمش به ديده تحقير نگريست وگفت: او خودش نمى‏ تواند، به كودكى دستور مى ‏دهد تا با من گفت و گو نمايد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: هم اكنون خواهى ديد كه چگونه سؤالات تو را پاسخ مى ‏دهد.

امام حسن‏ عليه السلام فورى رو به اعرابى كرد و فرمود: آرام باش! اى اعرابى! آنگاه اين اشعار را سرود:

ما غبيّاً سألت وابن غبيّ

بل فقيهاً إذن وأنت الجهول

فإن تك قد جهلت فإنّ عندي

شفاء الجهل ما سأل السؤول

وبحراً لا تقسّمه الدَّوالي

تراثاً كان أورثه الرسول

تو از فرد كودن و فرزند كودن نپرسيدى؛ بلكه از شخص دانشمند و فقيه ‏پرسيدى در حالى كه تو نادانى.

اگر تو در مورد مسايلى نادان هستى بدان كه شفاى جهل و نادانى نزد من‏است؛ مادامى كه پرسشگر بپرسد.

تو از درياى علم و دانش مى ‏پرسى كه سطلها توانايى تقسيم آن را ندارند؛ او اين علم و دانش را از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به ارث برده است.

آنگاه امام حسن ‏عليه السلام فرمود: به راستى كه تو در سخنت، زبان ‏درازى كرده و از حدّ خود تجاوز كردى، و نَفْست تو را فريب داد، ولى در عين حال - ان‏ شاء اللَّه تعالى - با ايمان از اينجا باز مى‏ گردى!

اعرابى با شگفتى، لبخندى زد و گفت: هيهات! چقدر بعيد است.

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: شما در محل اجتماع قومت جمع شديد، و با نادانى‏ و كودنى كه داشتيد گفت و گو  نموديد و گمان مى‏ كرديد كه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم‏ فردى بى ‏فرزند است  و همه عرب با او دشمن هستند، (وقتى او را بكشيد) كسى نيست كه انتقام خون او را بگيرد.

تو گمان كردى كه قاتل آن حضرت هستى كه اگر او را بكشى زحمت را از دوش قوم خود برداشته ‏اى، به همين جهت، نفس تو، تو را بر اين عمل‏ وادار نمود، و به راستى كه عصايت را به دست گرفته ‏اى و مى‏ خواهى آن‏ حضرت را به قتل برسانى، ولى اين تصميم براى تو دشوار خواهد شد، وچشمت از اين امر كور خواهد گشت، و جز اين مأموريّت را نپذيرفتى، تو هم‏ اكنون از ترس آن كه مبادا مسخره ‏ات كنند نزد ما آمده‏ اى (تاتصميمت را عملى كنى) در عين حال به سوى خير آمده ‏اى.

من هم‏ اكنون تو را از جريان اين سفرت آگاه مى ‏نمايم (و چگونگى‏ آمدنت را بيان مى‏ كنم):

تو در شبى كه هوا صاف و روشن بود بيرون آمدى، ناگاه توفان شديدى‏ وزيد، تاريكى همه جا را فرا گرفت، آسمان تاريك گشت، ابرها تحت‏ فشار قرار گرفتند، تو همانند اسب سرخ رنگى در تنگنا قرار گرفتى كه اگر پا جلو گذارد گردنش زده مى ‏شود و اگر برگردد پى خواهد شد.(742)

نه صداى پاى كسى را مى‏ شنيدى، و نه صداى زنگى، در عين حال ابرها تو را احاطه كرده و ستارگان از ديدگان تو پنهان شده  بودند كه نه ‏مى ‏توانستى به وسيله ستاره ‏اى درخشان راه را بيابى و نه دانشى بود كه‏ تو را روشن نموده و آگاهت نمايد.

مسافتى حركت مى‏ كردى خود را در يك بيابانى بى ‏پايان مى ‏ديدى كه‏ انتها نداشت و اگر بر خودت سخت مى‏ گرفتى و حركت مى‏ كردى ناگاه ‏مى ‏ديدى كه بر فراز تپّه‏اى راه افتاده و مسير زيادى را از راه، دورشده‏ اى، بادهاى تندى تو را از پاى در مى ‏آوردند، و خارها در يك فضاى‏ تاريك و نيز رعد و برق ترسناك تو را آزار مى ‏دادند، تپّه‏ هاى آن بيابان تو را به وحشت انداخته و سنگريزه ‏هايش تو را خسته كرده بودند، كه ناگاه ‏متوجّه شدى كه نزد ما هستى. چشمت روشن گرديده و دلت باز و آه و ناله ‏ات برطرف شد.

اعرابى (از اين بيان امام حسن‏ عليه السلام در شگفت شده) گفت: پسر جان! تو ازكجا مى‏ گويى؟ گويا از اعماق دل من پرده برداشتى، گويا تو با من حاضر بودى و چيزى از من نزد تو پنهان نيست، گويا تو علم غيب دارى.

آنگاه گفت: اى پسر! اسلام را براى من بيان كن.

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: اللَّه أكبر! بگو: «أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده‏ لا شريك له، وأنّ محمّداً عبده ورسوله».

«گواهى مى‏ دهم كه معبودى جز خدا نيست كه يكتاست و شريكى ندارد، وهمانا محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بنده و فرستاده اوست».

در اين هنگام اعرابى اسلام آورد و اسلام وى نيكو شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم‏ و مسلمانان از اين امر خوشحال و مسرور شدند، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم قسمتى‏ از قرآن را به او آموخت.

اعرابى گفت: اى رسول خدا! اجازه مى‏ فرماييد نزد قومم باز گردم و آنها رااز اين جريان آگاه سازم؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او اجازه داده و او به سوى قومش بازگشت، آنگاه‏ اعرابى با گروهى از قبيله خود بازگشته و مسلمان شدند.

پس از اين قضيّه، هرگاه مردم به امام حسن‏ عليه السلام  نگاه مى‏ كردند مى‏گفتند: به اين شخص، مقام و منزلتى عنايت شده كه به احدى از جهانيان عطا نشده است.(743)


----------------------------------------

947 / 23 )   باز در همان كتاب و در كتاب «خرائج» روايت شده است:

   روزى امير مؤمنان على‏ عليه السلام در «رحبه» بود مردى برخاست و گفت: من ‏از رعيّت و اهل شهرهاى تو هستم.

   على‏ عليه السلام فرمود:

تو از رعيّت من و از اهالى شهرهاى من نيستى، در واقع پادشاه روم تو را به سوى معاويه فرستاده تا پرسشهايى از او بنمايى؛ ولى معاويه از پاسخ‏ آنها  ناتوان شده و تو را به سوى من فرستاده است.

آن مرد گفت: راست فرمودى اى امير مؤمنان! معاويه مرا مخفيانه ‏فرستاده؛ ولى تو از آن آگاه شدى، در صورتى كه جز خدا از اين راز آگاه ‏نبود.

امير مؤمنان على ‏عليه السلام فرمود: از هر كدام از اين دو فرزندم كه مى ‏خواهى ‏مشكلت را بپرس!

آن مرد گفت: از اين آقازاده‏ اى كه داراى موهاى زيبا و زياد است ‏مى ‏پرسم، منظورش امام حسن‏ عليه السلام بود.

در اين هنگام امام حسن‏ عليه السلام متوجّه آن مرد شد و فرمود: 

جئت لتسأل كم  بين الحقّ والباطل؟ وكم بين السماء والأرض؟ وكم بين المشرق والمغرب؟ وما قوس قُزَح؟ وما المؤنّث؟ وما عشرة أشياء بعضها أشدّ من بعض؟

تو آمده ‏اى تا  بپرسى:

1 -  ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟

2 -  مسافت ميان آسمان و زمين چقدر است؟

3 -  فاصله بين مشرق و مغرب زمين چقدر است؟

4 -  قوس و قزح چيست؟

5 -  مؤنّث چيست؟(744)

6 -  آن ده چيزى كه برخى از ديگر سخت‏تر است، كدام است؟

]آن مرد گفت: آرى (چنين است).[

امام حسن ‏عليه السلام فرمود: آرى؛ 1 - ميان حق و باطل به اندازه چهار انگشت‏ فاصله است، چرا كه هر چيزى را كه با چشمت ببينى حق است و آنچه با گوش خود بشنوى در مواقع زيادى باطل است.

2 - فاصله ميان آسمان و زمين به اندازه نفرين شخص ستمديده است وآن مقدار كه چشم مى‏ نگرد.

3 - مسافت ميان مشرق و مغرب زمين، يك روز راه آفتاب است.

4 - قُزح، اسم شيطان است، نگو: قوس قزح، چرا كه آن قوس، قوس‏ خدايى است و همان علامت فراوانى (نعمت‏ها) و امان از براى ساكنان‏ زمين از غرق شدن است.

5 - خنثى، كسى است كه معلوم نشود مرد است يا زن؟! بايد در حالات‏ وى دقّت كرد و اگر او مرد باشد محتلم مى ‏شود، و اگر زن باشد حائض‏ شده و پستان‏هايش ظاهر مى ‏گردد، اگر از اين طريق جنسيّت او معلوم‏ نشود موقع ادرار كردن معلوم مى ‏شود كه اگر ادرارش جهش داشته و به‏ ديوار برسد مرد است و اگر همانند شتر به طرف پاهايش بريزد، زن است.

6 - و آن ده چيزى كه برخى از برخى ديگر سخت‏ترند چنين است:

سخت‏ترين چيزى كه خداوند آفريده سنگ است، سخت‏تر از آن، آهن كه- به وسيله آن سنگ بريده مى‏ شود - و شديدتر از آن، آتش است كه آهن‏ را ذوب مى‏ نمايد، و سخت‏تر از آتش، آب است كه آن را خاموش مى‏ كند، و شديدتر از آب، ابر است كه آب را حمل مى‏ كند، و شديدتر از ابر، باد است كه ابر را پراكنده و حمل مى‏كند و شديدتر از باد، فرشته‏ اى است كه ‏آن را رد مى ‏كند، و شديدتر از آن فرشته، ملك الموت است كه آن فرشته‏ را  مى‏ ميراند، و شديدتر از ملك‏ الموت، مرگ است كه ملك الموت را نيز مى‏ ميراند و شديدتر از آن، فرمان خداست كه مرگ را دفع مى‏ نمايد.(745)

 
----------------------------------------

948 / 24 )   در كتاب «مناقب» آمده است: عبادة بن صامت و گروهى از روات ‏نقل مى‏كنند كه: روزى عرب بيابانى نزد ابوبكر آمده و گفت:

   من در حالى كه لباس احرام بر تن داشتم چند دانه تخم شترمرغ‏ برداشته، آن را برشته كرده و خوردم، اكنون چقدر كفّاره بايد بدهم؟

   ابوبكر گفت: اى اعرابى! پاسخ اين سؤال براى من مشكل است! (نمى‏ دانم!) آنگاه او را نزد عمر فرستاد، عمر (هم از پاسخ او ناتوان شده ‏و) او را نزد عبدالرحمان فرستاد، عبدالرحمان نيز از پاسخ او عاجز شد.وقتى كه هر سه از پاسخ او ناتوان شدند به او گفتند: برو از على بپرس.

   اعرابى نزد امير مؤمنان على ‏عليه السلام آمد، حضرت فرمود:

از هر كدام از فرزندانم مى ‏خواهى بپرس!

در اين هنگام امام حسن ‏عليه السلام فرمود:

اى اعرابى! آيا شتر دارى؟

گفت: آرى.

فرمود: فاعمد إلى عدد ما أكلت من ‏البيض نوقاً فاضربهنّ بالفحول، فما فصل منها فأهده إلى بيت اللَّه العتيق الّذي حججت إليه.

به تعداد تخم شتر مرغهايى كه خورده ‏اى شتر ماده را با شتر نر جفت‏گيرى‏ كن، هر چه بچّه شتر بزايد براى خانه خدا - كه به سوى آن حجّ نموده ‏اى - هديه ببر.

امير مؤمنان على ‏عليه السلام  رو به فرزندش امام حسن‏ عليه السلام كرد و فرمود: برخى ازشترها، بچّه‏ هاى خود را سقط مى‏ كنند (در اين صورت چه كند؟)

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: برخى از تخم‏ها نيز فاسد مى‏ باشند.

   راوى گويد: در اين هنگام صدايى شنيده شد كه مى‏ گفت:

   اى مردم! اين حكمى كه اين كودك فهميد همان حكمى بوده كه ‏سليمان بن داوود عليهما السلام فهميده بود.(746)


----------------------------------------

949 / 25 )   برادر علّامه حلّى ‏قدس سره در كتاب «العدد القويّه» مى ‏نويسد:

   گروهى از اهل كوفه به امام حسن‏ عليه السلام طعنه زده و گفتند: او نطق و بيانى ‏ندارد، و نمى‏ تواند در سخنرانى برهان اقامه كند.

   اين سخن به گوش امير مؤمنان على ‏عليه السلام رسيد، حضرت فرزندش امام‏ حسن‏ عليه السلام را خواست و به او فرمود:

اى فرزند رسول خدا! مردم كوفه در مورد تو سخنى گفته ‏اند كه من آن را نمى‏ پسندم.

امام حسن‏ عليه السلام فرمود: اى امير مؤمنان! چه گفته ‏اند؟

على عليه السلام فرمود: گفته ‏اند: حسن بن على نطق و بيان خوبى ندارد، و نمى‏ تواند دليل و برهانى اقامه كند! اينك منبر آماده است، بر فراز آن برو و  بر مردم سخنرانى كن.

امام حسن عليه السلام فرمود: اى امير مؤمنان! من در حضور شما نمى‏ توانم‏ سخنرانى بنمايم.

امير مؤمنان على ‏عليه السلام فرمود: من رو به روى شما نمى‏ آيم.

   امام حسن عليه السلام دستور داد تا منادى مردم را براى مسجد جمع نمايد، مسلمانان از هر طرف به مسجد كوفه روى آورده و در آن اجتماع كردند، امام حسن عليه السلام بر فراز منبر رفت و خطبه مختصر و بليغى خواند، مردم ‏شروع به ضجّه و گريه نمودند.

   آنگاه امام حسن ‏عليه السلام سخن زيباى خود را ادامه داده فرمود:

أيّها الناس! اعقلوا عن ربّكم «إنَّ اللَّهَ - عزّوجلّ -  اصْطَفى آدَمَ ‏وَنُوحاً وآلَ إِبْراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ × ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ ‏بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ  عَليمٌ»(747).

فنحن الذرّيّة من آدم، والاُسرة من نوح، والصفوة من إبراهيم، والسلالة من إسماعيل، وآل من محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

نحن‏ فيكم‏ كالسماء المرفوعة، والأرض‏ المدحوَّة، والشمس‏ الضاحية،و َكالشجرة الزيتونة، لا شرقيّة ولا غربيّة، الّتي بورك زيتها، النبيّ ‏أصلها، وعليٌّ فرعها، ونحن واللَّه، ثمرة تلك الشجرة، فمن تعلّق ‏بغصن من أغصانها  نجا، ومن تخلّف عنها فإلى النار هوى.

اى مردم! نسبت به فرمايش پروردگارتان بينديشيد: «به راستى خداوند حضرت آدم، نوح، آل ابراهيم و آل عمران را از جهانيان برگزيد، ذريّه ‏اى‏ هستند كه برخى از برخى ديگر فضائل را به ارث مى ‏برند و خداوند شنوا وداناست».

ما ذريّه حضرت آدم مى‏ باشيم، ما از خاندان حضرت نوح هستيم، ما برگزيده از ابراهيم و سلاله حضرت اسماعيل و آل محمّد عليهم السلام هستيم.

ما در ميان شما همانند آسمان برافراشته، زمين گسترده، خورشيد درخشنده، و درخت زيتونى هستيم كه شرقى و غربى نيست و زيتون آن‏ مبارك و پربركت است، همان درختى كه پيامبر، اصل و ريشه آن و على ‏عليه السلام ‏شاخه آن است و سوگند به خدا ما ميوه آن درخت هستيم، كسى كه به ‏شاخه‏ اى از آن چنگ بزند نجات پيدا مى ‏كند و هر كه از آن تخلّف نمايد به ‏دوزخ خواهد افتاد.

   امير مؤمنان على ‏عليه السلام از انتهاى مسجد از ميان مردم، در حالى كه عبايش‏ را از زمين مى‏ كشيد آمد و بالاى منبر رفت و ميان دو چشم فرزندش امام ‏حسن ‏عليه السلام را بوسيد. آنگاه فرمود:

اى فرزند رسول خدا! تو حجّت خدا را بر اين گروه تمام كردى، و طاعت‏ خود را بر آنان لازم نمودى، واى بر كسى كه با تو مخالفت نمايد.(748)


----------------------------------------

950 / 26 )   در «تفسير فرات» آمده است: حسين بن علوان گويد:

   پيشواى ششم، امام صادق ‏عليه السلام از پدر بزرگوارش‏ عليه السلام از امام سجّاد عليه السلام ‏نقل مى ‏نمايد كه:

شخصى در محفل على ‏عليه السلام برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! ما را از معناى مردم، اشباه مردم و نسناس آگاه فرما.

على‏ عليه السلام فرمود:  فرزندم حسن! پاسخ او را بده.

امام حسن‏ عليه السلام متوجّه آن شخص شد و فرمود: از «مردم» پرسيدى؟منظور از «مردم» رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است، چرا كه خداوند متعال مى ‏فرمايد:

«ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ»(749)؛

«سپس از همان جايى كه مردم كوچ كنند، كوچ كنيد» كه مقصود رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و ما از او هستيم.

منظور از اشباه مردم، شيعيان ما هستند، آنان از ما و اشباه ما هستند.

و از «نسناس» پرسيدى؟ منظور از نسناس، بقيّه مردم هستند كه خداوند متعال در قرآن مجيد مى ‏فرمايد:

«إِنْ هُمْ إِلّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً»(750)؛

«آنان همچون چهارپايان هستند بلكه از آنان گمراه ‏ترند».(751)


----------------------------------------

   فائده: در برخى از كتب علماى اماميّه اين دو بيتى به امام حسن مجتبى ‏صلوات اللَّه عليه نسبت داده شده است:

أغن عن المخلوق بالخالق

تغن عن الكاذب بالصادق

واسترزق الرحمان من فضله

فليس غير اللَّه من رازق(752)

(اگر) از آفريده ‏اى به سوى آفريدگار بى ‏نياز شوى در واقع از مخلوقى كه به‏ دروغ خود را غنى مى‏ داند به سوى آفريدگار كه به راستى غنى است، بى‏ نياز شده ‏اى.

روزى را از فضل خداى مهربان بطلب؛ كه جز خداوند متعال روزى‏ دهنده ‏اى نيست.

----------------------------------------------------

709) مائة منقبة: 21 منقبت 3، المناقب: 398/3، بحار الأنوار: 252/43 ح 30.

710) العدد القويّة: 42، بحار الأنوار: 317/43 ذيل ح 74.

711) المناقب: 401/3، بحار الأنوار: 319/43 ذح2.

712) سوره مريم: آيه 12.  

713) المناقب: 6/4، بحار الأنوار: 326/43 ح6.

714) المناقب: 7/4، بحار الأنوار: 327/43.

715) ابواء: يكى از روستاهاى حومه مدينه منوّره است، ميان ابواء و جحفه از سمت مدينه 23 ميل مسافت است.

716) المناقب: 14/4، بحار الأنوار: 340/43 ح 14.

717) سوره نساء، آيه 86 .

718) المناقب: 18/4، بحار الأنوار: 343/43 و 273/84.

719) المناقب: 19/4، بحار الأنوار: 344/43، كشف الغمّة: 561/1 )با اندكى تفاوت).

720) كشف الغمّة: 558/1، بحار الأنوار: 347/43 ذيل ح 20. نظير اين روايت را عالم بزرگوار حلّى ‏رحمه الله در «العدد القويّة: 29 ح 19» نقل كرده است.  

721) العدد القويّة: 359 ح 23، بحار الأنوار: 350/43 و 237/77.

722) سوره آل عمران، آيه 34.

723) تفسير فرات: 79 ح 26، بحار: 350/43 ح 24.

724 و 725)  سوره آل عمران، آيه 134.

726) بحار الأنوار: 352/43. اين روايت در «مقتل الحسين‏ عليه السلام: 131» نيز نقل شده است.

727) الكافى: 202/7 ح1، بحار الأنوار: 352/43 ح 30، وسائل الشيعة: 426/18 ح1.

728) الصراط المستقيم: 177/2.  

729) الصراط المستقيم: 177/2.  

730) نوادر المعجزات: 100 ح2، دلائل الإمامة: 166 ح6، مدينة المعاجز: 232/3 ح 12.

731) در «بحار الأنوار» چنين آمده است: «إختارنا لنفسه».

732) سوره ص، آيه 88 .

733) سوره آل عمران، آيه 34.

734) بشارة المصطفى: 263، المناقب: 11/4، بحار الأنوار: 355/43.

735) دلائل الإمامة: 68 ح6، روضة الواعظين: 156، مقتل خوارزمى: 105، كشف الغمّة: 516/1، الخصال:77/1 ح 122، إعلام الورى: 211، بحار الأنوار: 263/43 ح 10 و 293 ح 52، المناقب: 396/3. اين‏حديث در ص 439 ح 915 همين مجلّد نقل گرديد.

736) دلائل الإمامة: 165 ح 5.

737) ابن حجر، نويسنده متعصّب اهل سنّت در «الصواعق المحرقة» مى‏نويسد: ابوسعيد خدرى گويد: ما منافقان رااز كينه آنها نسبت به على ‏عليه السلام شناسايى مى‏كرديم. «الصواعق المحرقة: 122، سنن ترمذى: 635/5».

738) الثاقب في المناقب: 122 ح9.

739) گفتنى است كه مؤلّف محترم‏ رحمه الله ابتداى حديث را نياورده است.  

740) اين سخن پيامبر گرامى‏ صلى الله عليه وآله وسلم در ضمن دو روايت (2 و 19) از همين بخش نقل گرديد.

741) الثاقب في المناقب: 306 ح1، معالم الزلفى: 414.

742) اقتباس از سخن لقيط بن زراره كه در جنگ روز «جبله» گفته، وى در آن روز بر اسب سرخ رنگى سوار بود به‏او گفت: اگر به طبع خود باز گردى و رو به دشمن كنى تو را خواهند كشت و اگر به خاطر شكست عقب‏ نشينى‏كنى از پشت سر آمده و پى خواهند نمود، پس ثابت و استوار بمان و وقار پيشه كن. (پاورقى بحار الأنوار به‏نقل از مجمع الأمثال: 140/2).

743) الثاقب في المناقب: 316 ح3، مدينة المعاجز: 359/3 ح 89، العدد القويّة: 42 ح 60، بحار الأنوار:333/43 ح5 (با تفاوت در سند حديث).

744) فيروز آبادى گويد: مؤنّث يعنى مخنّث و آن به معناى خنثى است.

745) الثاقب في المناقب: 319 ح4، الخرائج: 572/2 ح2، بحار الأنوار: 325/43 ح5، اين روايت در «الصراط المستقيم: 178/2» به صورت اختصار نقل گرديده است.

746) المناقب: 10/4، بحار الأنوار: 354/43 ح 22.

747) سوره آل عمران، آيه 33 و 34.

748) العدد القويّة: 31 ح 21، بحار الأنوار: 358/43 ح 37.

749) سوره بقره، آيه 199.

750) سوره فرقان، آيه 44.

751) تفسير فرات: 64 ح 30.

752) اين دو بيتى در كتاب «مناقب خوارزمى: 147» به امام حسين ‏عليه السلام نسبت داده شده است.

 

 

 

 

    بازدید : 10279
    بازديد امروز : 6156
    بازديد ديروز : 23197
    بازديد کل : 128875991
    بازديد کل : 89527975